تربیت
Tarbiat.Org

آفتاب ولایت‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

پیش فرض‏های مساله غیبت‏

پرسش این است که چرا خداوند متعالی چنین مقدر فرمود تا امام دوازدهم شیعیان از نظرها غایب شود و مردم برای قرن‏ها از توفیق استفاده حضوری از حضرت محروم باشند.
این پرسش، پیش فرض‏هایی دارد: فرض اول این است که خدایی وجود دارد که جهان آفرینش را آفریده و امامی تعیین فرموده است تا مردم را راهنمایی کند. فرض دوم این که خداوند متعالی، از آفرینش این جهان هدف و مقصودی داشته است. فرض سوم این است که در تحقق هدف آفرینش، دستگاه نبوت و امامت ضرورت دارد؛ یعنی خداوند برای تحقق هدف آفرینش، انسان‏هایی را میان مردم برگزیده است تا آنان بتوانند وحی الاهی را دریافت کنند و به مردم برسانند و آن را به گونه‏ای تفسیر کنند که مردم مقاصد الاهی را دریابند. فرض چهارم این که پس از خاتمه نبوت، امامت بر عهده امامان معصوم (علیهم السلام) گذاشته می‏شود؛ فرض پنجم این است که دوازدهمین امام شیعیان از دیده مردم پنهان شده و تاکنون، بیش از دوازده قرن از زمان غیبت حضرت گذشته است و روشن نیست که چه زمانی به اذن و اراده خدا ظهور می‏کند تا مردم از وجود مقدسش بهره برند.
کسانی هستند که خدا و پیامبر او را می‏پذیرند؛ ولی اطمینان ندارند که پیامبر، وحی الاهی را درست دریافت کرده و مقصود خدا را درست فهمیده باشد؛ چرا که پیامبر نیز انسان است و انسان نیز جایز الخطا است و احتمال دارد مانند انسان‏های دیگر اشتباه کند؛ بنابراین نمی‏توان به پیامبر خدا اعتماد کرد.
در این مورد، دیگر این مساله که پیامبر از طرف خدا برای خود جانشینی تعیین کرده است یا نه، مطرح نمی‏شود. به فرض که تاریخ اثبات کند شخصی به نام محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) هزار و چهارصد سال پیش در عربستان می‏زیسته و ادعا می‏کرده که پیامبر خدا است و از طرف خدا حضرت علی (علیه السلام) را نیز به جانشینی خود تعیین کرده است نمی‏توان به آن اعتماد کرد. انسانی که فهم و ادراک او در معرض خطا است، چه طور می‏تواند مقصد خدا را به درستی بفهمد.
اگر کسی به این سخنان اعتقاد داشته باشد، دیگر نمی‏تواند فلسفه وجود امام زمان (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) را درک کند؛ چون همه اعتقادهای او بر مشکوک‏ها بنا شده است و هیچ گاه بر اساس شکیات نمی‏توان کاخ علمی بزرگی را بنا کرد.
با اثبات و پذیرش پنج پیش فرض گفته شده می‏توان مسائلی را که در علم کلام، در باب توحید و نبوت و امامت مطرح شده است، اثبات کرد. در حالی که ما خدا و پیامبر و جانشینان معصوم او را قبول داریم، این پرسش مطرح می‏شود که چرا جانشین دوازدهم پیامبر، غایب است.
پاسخ این پرسش در واقع وصف جزئی از یک نظام یا عضوی از یک مجموعه است. ما اگر بخواهیم فلسفه قسمتی از یک نظام را درک کنیم و جایگاهش را بشناسیم، باید کل آن مجموعه و نظام را درک کنیم. ما اگر عضوی از یک مجموعه را خارج کنیم، دیگر عضو آن مجموعه شمرده نمی‏شود. مثال ساده‏ای را عرض کنم: اگر کسی بپرسد: فلسفه مردمک چشم انسان چیست که در مکان‏های روشن جمع، و در مکان‏های تاریک باز می‏شود؟ این پرسش دو جنبه دارد: یکی این که از کیفیت تحقق ساز و کار این پدیده پرسیده شود که مردمک چشم انسان چگونه باز و بسته می‏شود. این پرسشی علمی است؛ یعنی سؤالی است که در دایره علوم تجربی قرار می‏گیرد و بر اساس آزمایش‏های علمی قابل پاسخ است. مردمک چشم انسان اعصابی دارد که به نور حساس هستند. این سلول‏های عصبی وقتی با نور شدید مواجه شوند، حالتی انقباضی می‏یابند و با این حالت انقباضی، مردمک جمع، و نور کمتر به آن وارد می‏شود و در جایی که نور کافی نیست، به طور خودکار این سلولها باز می‏شوند و زمینه ورود نور بیشتری را برای مردمک فراهم می‏سازند. در این جا، این پرسش مطرح می‏شود که سلولهای عصبی چگونه چنین حرکت می‏کنند. پاسخ داده می‏شود که بعضی از اعصاب، حرکت ارادی، و بعضی دیگر آن‏ها حرکت انعکاسی دارند که حرکت مردمک چشم نیز نمونه‏ای از حرکت انعکاسی است که سلولهای عصبی اطراف مردمک، این خصوصیت را به این عضو می‏دهند. این پرسش‏ها علمی، و درباره چگونگی پیدایش این پدیده هستند؛ اما زمانی سؤال می‏شود که حکمت مردم چشم چیست که باید در برابر نور شدید جمع و در مقابل نور ضعیف باز شود. این پرسش به فلسفه مربوط می‏شود و علم نمی‏تواند به آن پاسخ گوید.
اگر کسی معتقد باشد که نظام آفرینش انسان هدفدار است و مجموعه اندام‏های بدن انسان که رابطه ارگانیسمی با هم دارند، برای یک هدف آفریده شده است، آن وقت به این نتیجه می‏رسد که انسان برای این که به اهدافش برسد، باید با محیط خارج ارتباط برقرار کند و از آن آگاه شود؛ وگرنه نمی‏تواند به مقاصد حیاتی خود برسد. اگر انسان با محیط خارج ارتباط برقرار نکند نمی‏تواند خوراک و نیازمندی‏های مادی و معنوی و انسانی‏اش را تامین کند. انسان برای ارتباط با محیط خارج به نظام احتیاج دارد. این عمل مانند دریچه‏ای است که از ساختمانی به محیط بیرون باز می‏شود و این چشم است که باید از این راه بین انسان و محیط بیرون ارتباط برقرار کند. برای برقرار کردن این ارتباط، وجود نور شرط اصلی است. فقط با وجود نور، چنین ارتباطی برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاریکی مطلق هر قدر هم که انسان به چشمش فشار بیاورد، چیزی نمی‏بیند و ارتباط برقرار نمی‏شود. ساختمان چشم این گونه نیست که بتواند با هر نوری کارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدوده معین می‏تواند نور را درک کند؛ یعنی اگر مقدار نور در یک محیطی خیلی زیاد و در محیط دیگر خیلی کم باشد، چشم، به خوبی نمی‏تواند آن نور را درک کند. اوضاع بیرونی نیز همیشه یکسان نیست. این طور نیست که همیشه نور، یکسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافیایی زمین نیز متفاوت است. صاف و ابری بودن هوا، و روز و شب بودن آن، از تفاوت‏های مناطق جغرافیایی زمین است. انسان برای این که بتواند در هر وضعی با محیط بیرون ارتباط داشته باشد و از پیرامون خودش اطلاعاتی به دست آورد، باید دستگاه چشمش به گونه‏ای تنظیم شود که نور را در هر موقعیتی درک کند. در این صورت، چشم، دستگاه خودکاری می‏خواهد تا مردمک را تنظیم کند؛ پس برای برقراری ارتباط با جهان بیرون به چشم نیاز داریم تا نور را تنظیم کند.
اگر کسی به هدفدار بودن آفرینش انسان معتقد نباشد، دگرگونی‏های جهان را اتفاقی می‏پندارد و می‏گوید چشم و بخش‏های گوناگون آن، اتفاقی پدید آمده است. از چنین دیدگاهی، بحث از فلسفه وجود چشم و اجزای آن بیهوده است. فلسفه وقتی مطرح می‏شود که بدانیم هدفی در کار است. هدفدار بودن چیز را می‏توان با عقل تشخیص داد. عقل انسان درک می‏کند که ساختمان دقیق چشم و وجود اقسام سلول‏های عجیب با کاربردهای گوناگون در این دستگاه، بیهوده و بی‏هدف نیست. اگر کار چشم و اجزای آن را تصادفی بدانیم، جایی برای فلسفه انقباض و انبساط مردمک چشم باقی نمی‏ماند. مردمک چشم به چشم مربوط است و خود چشم نیز به دستگاه بینایی ارتباط دارد و دستگاه بینایی نیز با نظام عصبی مغز مرتبط است و به طور کلی، بدن انسان به صورت نظام پیچیده در نظر گرفته می‏شود. در این نظام است که انقباض و انبساط مردمک چشم معنا می‏یابد. اگر ما فقط مردمک چشم را درون آزمایشگاه گذاشته، در پی فلسفه وجودی آن باشیم و فراموش کنیم که مردمک چشم، جزئی از چشم است، پاسخی برای این پرسش نخواهیم یافت.