1- بلوهر گفته که شنیدهام که مردی را فیل مستی در قفا بود. او میگریخت و فیل از پی او میشتافت تا آنکه به او رسید. آن مرد مضطر شد، خود را در چاهی آویخت و چنگ زد به دو شاخه که در کنار چاه روئیده بود. پس ناگاه دید که دو موش بزرگ که یکی سفید است و دیگری سیاه مشغول به قطع کردن ریشههای آن دو شاخه میباشند. پس نظر در زیر پای خود افکند دید که چهار افعی سر از سوراخهای خود بیرون کردهاند، چون نظر به قعر چاه انداخت دید که اژدهایی دهان گشوده است که چون در چاه افتد او را ببلعد چون سر بالا کرد، دید که در سر آن دو شاخه اندکی از عسل آلوده است پس مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت و شیرینی آن عسل او را غافل ساخت از آن مارها که نمیداند چه وقت او را خواهند گزید و از مکر آن اژدها که نمیداند وقتی که در کام او بیفتد حالش چگونه خواهد شد.
اما این چاه، دنیاست که پر از آفتها و بلاها و مصیبتهاست و آن دو شاخ عمر آدمی، و آن دو موش سیاه و سفید شب و روزند که عمر آدمی را پیوسته قطع میکنند. و آن چهار افعی اخلاط چهارگانهاند که به منزله زهرهای کشندهاند از سوداء و صفراء و بلغم و خون که نمیداند آدمی که در چه وقت به هیجان میآیند که صاحب خود را هلاک کنند، و آن اژدها مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمی است و آن عسل که فریفته آن شده بود و او را از همه چیز غافل گردانیده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهای دنیاست.(33)
مؤلف گوید که از برای غفلت آدمی از مرگ و اهوال بعد از آن و اشتغالش به لذات فانیه دنیا، مثلی بهتر از این در انطباق آن با ممثل آن ذکر نشده پس شایسته است که خوب تأمل در آن شود تا شاید سبب تنبه از خواب غفلت شود.
و در خبر است که حضرت امیرالمؤمنین داخل بازار بصره شد و به مردمی که مشغول خرید و فروش بودند نظر افکند پس از گریه سختی فرمود: ای بندگان دنیا و عمال آن، هر گاه شما روزها مشغول سوگند خوردن و سوداگری باشید، و شبها در رختخواب باشید و در این بینها از آخرت غافل باشید پس چه زمانی زاد و توشه برای سفر خود مهیا میکنید و فکری برای معاد خود مینمائید؟!
مؤلف گوید: مناسب دیدم این چند شعر را در اینجا ذکر کنم:
ای به غفلت گذرانیده همه عمر عزیز - تا چه داری و چه کردی عملت کو و کدام
توشه آخرتت چیست در این راه دراز - که تو را موی سفید از اجل آورد پیام
میتوانی که فرشته شوی از علم و عمل - لیک از همت دون ساختهای با دَد(34) و دام
چون شوی همره حوران بهشتی که تو را - همه در آب و گیاه است نظر چون انعام
جهد آن کن که نمانی ز سعادت محروم - کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام
و شیخ نظامی گفته است:
حدیث کودکی و خودپرستی - رها کن کان خماری بود و مستی
چو عمر از سی گذشت و یا که از بیست - نمیشاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال - چهل رفته فرو ریزد پر و بال
پس از پَنجَه نباشد تندرستی - بصر کندی پذیرد پای سستی
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار - چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی - بسا سختی که از گیتی کشیدی
از آنجا گر به صد منزل رسانی - بود مرگی به صورت زندگانی
سگ صیاد کاهوگیر گردد - بگیرد آهویش چون پیر گردد
چو در موی سیاه آمد سفیدی - پدید آمد نشان ناامیدی
ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش - هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش(35)
و دیگری گفته است:
از روش این فلک سبز فام - عمر گذشته است مرا شصت عام
ر سر هر سالی از این روزگار - خوردهام افسوس خوشیهای یار
باشدم از گردش دوران شگفت - کانچه مرا داد همه پس گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت - آب ز رخ رنگ هم از مو برفت
عقد ثریای من از هم گسیخت - گوهر دندان همه یک یک بریخت
آنچه بجا ماند و نیابد خلل - بار گناه آمد و طول امل
زنگ رحیل آمد از این کوچگاه - همسفران روی نهاده به راه
آه ز بیزادی روز معاد - زاد کم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سر دوشم چه کوه - کوه هم از بار من آمد ستوه
ای که برِ عفوِ عظیمت گناه - در جلو سیل بهار است گاه
فضل تو گر دست نگیرد مرا - عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جهنم نرود راه من - در سقر انداخته بنگاه من
بنده شرمنده نادان منم - غوطه زن لجه عصیان منم
خالق و بخشنده احسان توئی - فرد و نوازنده به غفران توئی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ابناء الاربعین زرع قد دنی حصاده، ابناء الخمسین ماذا قدمتم و ماذا اخرتم، ابناء الستین هلموا الی الحساب، ابناء السبعین عدوا انفسکم فی الموتی.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: چهل سالهها همانند زراعتی هستند که درو کردن آن نزدیک شده است و به پنجاه سالهها باید گفت چه چیزی از پیش برای خود فرستادهاید و چه چیزی گذاشتهاید؟ ای شصت سالهها برای حساب بشتابید و هفتاد سالهها خود را جزء مردگان بشمار آورید.
و در خبر است که خروس در ذکر خود میگوید: ای غافلان ذکر خدا کنید و در یاد او باشید؛
هنگام سفیده دم خروس سحری - دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آئینه صبح - کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
و شیخ جامی گفته است:
لا تا کی در این کاخ مجازی - کنی مانند طفلان خاکبازی
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ - که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چرا زان آشیان بیگانه گشتی - چو دونان مرغ این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک - بپر تا کنگره ایوان افلاک
ببین در قصر ازرق طیلسانان - ردای نور بر عالم فشانان
همه دور جهان روزی گرفته - به مقصد راه فیروزی گرفته
خلیل آسا درِ ملک یقین زن - ندای لا احب الآفلین زن
2- بلوهر گفت شهری بود که عادت مردم آن بود که مرد غریبی را که از احوال ایشان اطلاع نداشت پیدا میکردند، و بر خود یکسال پادشاه و فرمانفرما میکردند، و آن مرد چون بر احوال ایشان مطلع نبود گمان میبرد که همیشه پادشاه ایشان خواهد بود، چون یکسال میگذشت او را از شهر خود عریان و دست خالی و بیچیز بیرون میکردند و به بلا و مشقتی مبتلا میشد که هرگز به خاطرش خطور نکرده بود و پادشاهی در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصیبت او بود و مصداق این شعر میگشت:
ای کرده شراب حب دنیا مستت - هشیار نشین که چرخ سازد پستت
مغرور جهان مشو که چون مثل حنا - بیش از دو سه روزی نبود در دستت
پس در یک سال اهل آن شهر مرد غریبی را بر خود امیر و پادشاه کردند. آن مرد به فراستی که داشت، دید که در میان ایشان بیگانه و غریب است؛ به این سبب با ایشان انس نگرفت و مردی را طلب کرد که از مردم شهر خودش بود و از احول آن شهر باخبر بود در باب معامله خود با اهل آن شهر با او مصلحت کرد.
آن مرد گفت که بعد از یکسال این جماعت تو را از این شهر بیرون خواهند کرد و به فلان مکان خواهند فرستاد صلاح تو در آن است که آنچه میتوانی و استطاعت داری از اسباب و اموال خود در این عرض سال به آن مکان فرستی که تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد که چون به آنجا روی اسباب عیش و رفاهیت تو مهیا باشد و همیشه در راحت و نعمت باشی پس پادشاه به گفته آن شخص عمل نمود و چون سال گذشت و او را از شهر بیرون کردند از اموال خود منتفع گردید و به عیش و نعمت، روزگار میگذرانید.
مولف گوید که حق تعالی در قرآن مجید فرمود: و من عمل صالحاً فلانفسهم یمهدون(36) یعنی کسانی که عمل صالح به جا میآورند برای آسایش و راحت نفسهای خود میگسترانند.
حضرت صادق (ع) فرموده که عمل صالح مقدمهای برای رفتن صاحبش به بهشت میشود همانطور که خدمتگذار برای صاحب خود وسایل رفاهی فراهم میکند و حضرت امیرالمؤمنین در کلمات قصار خود فرمود: یابن آدم کن وصی نفسک و اعمل فی مالک ما تؤثر ان یعمل فیه من بعدک؛ یعنی ای فرزند آدم خودت وصی خودت باش و از مال خود آنچه میخواهی استفاده کن زیرا پس از تو مال وارثان است که در آن تصرف میکنند.
پس ای عزیز من:
برگ عیشی به گور خویش فرست - کس نیارد ز پس تو پیش فرست
خور و پوش و بخشای و راحت رسان - نگه می چه داری ز بهر کسان
زر و نعمت اکنون بده کان تست - که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خویشتن - که شفقت نیاید ز فرزند و زن
غم خویش در زندگی خور که خویش - به مرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سر انگشت تو - نخارد کسی در جهان پشت تو
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: واعلموا ان کل امریء علی ما قدم قادم و علی ما خلف نادم.
از امالی مفید نیشابوری و تاریخ بغداد نقل شده که وقتی حضرت امیرالمؤمنین (ع) حضرت خضر را در خواب دید، از او نصیحتی طلب فرمود. او کف دست خود را به آن حضرت نشان داد، دید به خط سبزی در آن نوشته شده:
قد کنت میتاً فصرت حیاً - و عن قلیل تعود میتاً
فابن لدار البقاء بیتاً - ودع لدار الفناء بیتاً(37)
3- نقل است که پادشاهی بود در نهایت عقل و فطانت، با رعیت خود مهربان بود، و پیوسته در اصلاح ایشان میکوشید و به کارهایشان میرسید. و آن پادشاه وزیری داشت موصوف به راستی و صلاح و در اصلاح امور رعیت به او کمک مینمود و محل اعتماد و مشورت او بود، و پادشاه هیچ امری را از او مخفی نمیداشت و وزیر نیز با پادشاه بر این منوال بود، و لیکن وزیر به خدمت علماء و صلحا و نیکان بسیار رسیده بود و سخنان حق از ایشان فرا گرفته بود، و محبت ایشان را به جان و دل قبول کرده بود، و به ترک دنیا راغب بود، و از جهت تقیه از پادشاه و حفظ نفس خود از ضرر او، هر گاه به خدمت او میآمد، به ظاهر سجده بتان میکرد و تعظیم آنها مینمود و به خاطر مهری که به آن پادشاه داشت پیوسته از گمراهی و ضلالت او دلگیر و غمگین بود و منتظر فرصتی بود که در محل مناسبی او را نصیحت کند و او را هدایت نماید. تا آنکه شبی از شبها بعد از آنکه مردم همگی به خواب رفته بودند پادشاه به وزیر گفت که بیا سوار شویم و در این شهر بگردیم و ببینیم که احوال مردم چون است و مشاهده نمائیم آثار بارانهائی را که در این ایام برایشان باریده است.
وزیر گفت: بلی، بسیار نیک است و هر دو وارد شدند و در نواحی شهر میگشتند و در اثنای سیر، به مزبلهای رسیدند، نظر پادشاه به روشنائی افتاد که از طرف مزبله میتافت. به وزیر گفت که از پی این روشنایی باید رفت که خبر آن را معلوم کنیم؛ پس از مرکب فرود آمدند و روان شدند تا رسیدند به نقبی که از آن جا روشنایی میتافت چون نظر کردند مرد درویش و بدقیافهای را دیدند که جامههای بسیار کهنه پوشیده، از جامههایی که در مزبلهها میاندازند، پوشیده و متکایی از فضله و سرگین برای خود ساخته و بر آن تکیه زده است و در پیش روی او ابریقی سفالین پر از شراب گذاشته و طنبوری در دست گرفته و مینوازد و زنی به زشتی خلقت و بدی هیئت و کهنگی لباس شبیه به خودش در برابرش ایستاده و هر گاه که شراب میطلبد آن زن ساقی او میشود، و هر گاه که طنبور مینوازد آن زن برایش رقص میکند و چون شراب مینوشد، زن او را تحیت میکند و ثنا میگوید به نوعی که پادشاهان را ستایش میکنند و آن مرد نیز زن خود را تعریف میکند و سیدة النساء میخواند و او را بر جمیع زنان برترش میشمارد و آن هر دو یکدیگر را به حسن و جمال میستایند و در نهایت سرور و فرح و خنده و طرب عیش میکنند.
پادشاه و وزیر مدتی برپا ایستاده و در حال ایشان نظر میکردند و از لذت و شادی ایشان از آنحال کثیف تعجب میکردند، بعد از آن برگشتند. پادشاه به وزیر گفت گمان ندارم که برای من و تو در تمام عمر این قدر لذت و خوشحالی دست داده باشد که این مرد و زن در امشب با هم دارند، و گمان دارم که هر شب کارشان همین باشد.
پس وزیر چون این سخنان را از پادشاه شنید فرصت را غنیمت شمرده و گفت: ای پادشاه، میترسم که این دنیای ما و پادشاهی تو و این بهجت و سروری که به این لذتهای دنیا داریم در نظر آن جماعتی که پادشاهی را دائمی میدانند مثل این مزبله و این دو شخص نماید و خانههای ما که سعی در بناء و استحکامش میکنیم در نظر آن جماعتی که مساکن سعادت و منازل باقیه آخرت را در نظر دارند چنان نماید که این غار در نظر ما مینماید و بدنهای ما نزد کسانی که پاکیزگی و نظافت و حسن و جمال معنوی را فهمیدهاند چنان نماید که این دو بدقیافه زشت در نظر ما مینمایند، و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادی ما به عیشهای دنیا مانند تعجب ما باشد از لذت این دو شخص که به حال ناخوش دارند.
پادشاه گفت: آیا میشناسی جمعی را که به این صفت که بیان کردی موصوف باشند؟ وزیر گفت: بلی. پادشاه گفت: کیستند؟ وزیر گفت: ایشان جمعیاند که به دین الهی گرویدهاند و ملک و پادشاهی آخرت و لذت آن را دانستهاند و پیوسته طالب سعادتهای آخرتند. پادشاه گفت که ملک آخرت کدام است؟ وزیر گفت: آن، نعیم و لذتی است که شدت و جفا بعد از آن نمیباشد، و غنائی است که بعد از آن فقر و احتیاج نمیباشد؛ پس فی الجمله صفات ملک آخرت را بیان کرد تا آنکه پادشاه گفت که آیا برای داخل شدن به آن منزل و کسب رستگاری راهی و وسیلهای میدانی؟ وزیر گفت: بلی، آن خانه مهیا است برای هر که آن را از راهش طلب نماید.
پادشاه گفت: که چرا تو پیش از این مرا به چنین خانه راه نمینمودی و اوصاف آن را برای من بیان نمیکردی؟ وزیر گفت: که از جلالت و هیبت پادشاهی تو حذر میکردم. پادشاه گفت که اگر این امری که تو وصف کردی تحقق یابد سزاوار نیست که ما او را ضایع کنیم و سعی در تحصیل آن ننمائیم بلکه باید جهد کنیم تا خبر آن را مشخص نمائیم و به آن ظفر یابیم. وزیر گفت که رخصت میفرمائی که مکرر وصف آخرت برای شما بیان کنم تا یقین شما زیاده گردد پادشاه گفت که بلکه تو را امر میکنم که شب و روز در این کار باشی و نگذاری که من به امر دیگری مشغول گردم، و دست از این سخن بر نداری به درستی که این امر، عجیب و غریب است که آن را سهل نمیتوان شمرد و از چنین امر عظیمی غافل نمیتوان شد و بعد از این سخنان، وزیر و پادشاه راه نجات پیش گرفته به سعادت ابدی فائز گردیدند.
مؤلف گوید که شایسته دیدم در این مقام برای زیادتی بصیرت مؤمنان تبرک جویم به ذکر چند کلمه از یکی از خطب شریفه امیر مؤمنان (ع):
قال: احذروا هذه الدنیا الخداعة الغدارة التی قد تزینت بحلیها، و فتنت بغرورها، و غرت بآمالها، و تشوقت لخطابها فاصبحت کالعروس المجلوة و العیون الیها ناظرة و النفوس بها مشغوفة و القلوب الیها تائقة، و هی لازواجها کلهم قاتلة، فلا الباقی بالماضی معتبر و لا الآخر بسوء اثرها الاول مزدجر.
یعنی ای مردم، از این دنیای فریبنده مکر کننده در حذر باشید که خود را به زینتهای خود آرایش کرده، و دلها را به باطلهای خود ربوده و فریفته و بیهوده امیدوار کرده است به امیدهای خود، و خود را آراسته و بر محلی بر آمده تا به کسانی که خواستگاری او میکنند بنگرد پس مانند عروس خود را جلوه داده و چشمها به سوی او نظر افکندهاند و نفوس، شیفته او شدهاند و دلها به سوی او آرزومند گشتهاند و او تمامی شوهرهای خود را کشته است؛(38) پس نه اشخاصی که باقی هستند از گذشتهها عبرت میگیرند و نه آنهائی که در آخر هستند به سبب بدی اثر دنیا با اشخاصی که در اول بودند، خود را از او باز میدارند. پس حضرت بیان فرمود دنائت و پستی دنیا را به آنکه خداوند تعالی دنیا را از اولیاء و دوستان خود گرفت و برای دشمنان خود گسترانید، پس گرامی داشت پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله را هنگامی که از گرسنگی سنگ بر شکم خود میبست و موسی کلیم خود را که از گرسنگی گیاه بیابان میخورد به نحوی که از شدت لاغری و کمی گوشت سبزی آنها از زیر پوست شکمش دیده میشد پس آن حضرت به برخی از زهد انبیاء و اعراضشان از دنیا اشاره کرد.
آنگاه فرمود که این پیغمبران دنیا را از خود به منزله مرداری فرض کردند که برای احدی حلال نیست که از آن خود را سیر کند مگر در حال ضرورت به مقداری که نفسی بر ایشان باقی بماند و روحشان بیرون نرود، و دنیا نزد آنها به منزله مرداری بود که بوی گند آن شدید باشد که هر کس از نزد آن بگذرد دماغ و دهن خود را بگیرد؛ پس ایشان مقداری که به تکلف، ایشان را به منزل برساند، از دنیا بهره میگیرند و به خاطر گندیدگی آن، خود را سیر نمیکنند، و تعجب کنند از کسانی که خود را سیر میکنند و شکم خود را پر میکنند و راضی میشوند به آنکه دنیا نصیب و بهره ایشان باشد.
ای برادران، به خدا سوگند که دنیا از برای کسی که خیرخواه نفس خود باشد از مردار گندیدهتر است لیکن کسی که نشو و نما کرده در دباغخانه، بوی گند آنجا را حس نمیکند ولی موجب اذیت و آزار کسانی میشود که از آنجا میگذرند.
و نیز آن حضرت فرمود: و ایاک أن تغتر بما تری من اخلاد اهلها و تکالبهم علیها فانهم کلاب عاویة و سباع ضاریة یهد بعضها علی بعض، یأکل عزیزها ذلیلها و کثیرها قلیلها؛ یعنی و مبادا که فریفته شوی به آنچه میبینی از میل کردن اهل دنیا به دنیا و برجستن و نزاع کردن آنها با همدیگر در سر دنیا زیرا که ایشان سگهایی باشند بانگ کننده و درندگانی که در پی صیدند که بعضی از ایشان بر بعضی دیگر بانگ زنند عزیز آنها ذلیلشان را میخورد و آنکه بسیار است قلیل خود را.
فقیر گوید: حکیم سنایی این مطلب را اخذ کرده و به نظم آورده و فرموده است:
این جهان بر مثال مرداری است - کرکسان گرد او هزار هزار
این، مر آن را همی زند مخلب - آن مر این را همی زند منقار
آخر الامر بگذرند همه - وز همه باز ماند این مردار
ای سنائی ندای مرگ رسید - گوشهای گیر از این جهان هموار
هان و هان تا تو را چه خود نکند - مشتی ابلیس دیده طرار
قال امیرالمؤمنین (ع): والله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم به خدا سوگند که این دنیای شما خوارتر است در دیدگان من از استخوان بیگوشت خوکی که در دست صاحب جذام باشد. و این نهایت تحقیر است از دنیا؛ چه استخوان از هر چیزی بیارزشتر است به خصوص اگر از خوک باشد و به خصوص اگر در دست مجذوم باشد که در آن حال هیچ چیز از آن پلیدتر نیست.
4- برای اشخاصی است که عمری به نعمت حق تعالی گذرانیدهاند چون مقام امتحان و ابتلاء آنها شد کفران نعمت کرده و روی از منعم حقیقی تافتند و به سوی غیر خدا شتافتند و مرتکب کارهایی شدند که شایسته آنها نبود.
و این مثل را شیخنا البهائی در کشکول ذکر نموده و آن را به نظم در آورده و ما در اینجا اکتفا به همان نظم شریف نموده و آن را از کشکول نقل مینمائیم.
عابدی در کوه لبنان بد مقیم - در بن غاری چو اصحاب رقیم
روی دل از غیر حق بر تافته - گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها میبود مشغول صیام - یک ته نان میرسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدی نصفی سحور - و ز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش میگذشت - نامدی از کوه هرگز سوی دشت
از قضا یک شب نیامد آن رغیف - شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف
کرده مغرب را ادا وانگه عشا - دل پر از وسواس و در فکر عشا
بس که بود از بهر قوتش اضطراب - نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
صبح چون شد زان مقام دلپذیر - بهر قوتی آمد آن عابد بزیر
بود یک قریه به قرب آن جبل - اهل آن قریه همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبری ستاد - گبر او را یک دو نان جو بداد
عابد آن نان بستد و شکرش بگفت - وز وصل طعمهاش خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر - تا کند افطار بر خبز شعیر
ر سرای گبر بد گرگین سگی - مانده از جوع استخوانی و رگی
پیش او گر خط پرگاری کشید - شکل نان بیند بمیرد از خوشی
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر - خبز پندارد رود هوشش ز سر
کلب در دنبال عابد پو گرفت - از پی او رفت و رخت او گرفت
زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند - پس روان شد تا نیابد زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پی آمدش - تا مگر بار دگر آزاردش
عابد آن نان دگر دادش روان - تا که باشد از عذابش در امان
کلب، آن نان دگر را نیز خورد - پس روان گردید از دنبال مرد
همچو سایه از پی او میدوید - عف عف میکرد و رختش میدرید
گفت عابد چون بدید این ماجرا - من سگی چون تو ندیدم بیحیا
صاحبت غیر دو نان چیزی نداد - وان دو را خود بستدی ای کج نهاد
یگرم از پی دویدن بهر چیست - وین همه رختم دریدن بهر چیست؟
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال - بیحیا من نیستم چشمت بمال
هست از وقتی که بودم من صغیر - مسکنم ویرانه این گبر پیر
گوسفندش را شبانی میکنم - خانهاش را پاسبانی میکنم
گه به من از لطف نانی میدهد - گاه مشت استخوانی میدهد
گاه از یادش رود اطعام من - در مجاعت(39) تلخ گردد کام من
روزگاری بگذرد کاین ناتوان - نه ز نان یابد نشان نه ز استخوان
گاه هم باشد که این گبر کهن - نان نیابد بهر خود نه بهر من
چون که بر درگاه او پروردهام - رو به درگاه دگر ناوردهام
هست کارم بر در این پیر گبر - گاه شکر نعمت او گاه صبر
تو که نامد یک شبی نانت بدست - در بنای صبر تو آمد شکست
از در رزاق رو بر تافتی - بر در گبری روان بشتافتی
بهر نانی دوست را بگذاشتی - کردهای با دشمن او آشتی
خود بده انصاف ای مرد گزین - بیحیاتر کیست من یا تو ببین؟
مرد عابد زین سخن مدهوش شد - دست خود بر سر زد و بیهوش شد
ای سگ نفس بهایی یاد گیر - این قناعت از سگ آن گبر پیر
بر تو گر از صبر نگشاید دری - از سگ گرگین گبران کمتری
مؤلف گوید: چه نیکو است در این مقام نقل این کلام از شیخ سعدی که گفته: اجل کائنات از روی ظاهر آدمیست و اذل موجودات سگ، به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس.
سگی را لقمهای هرگز فراموش - نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفلهای را - به کمتر چیزی آید با تو در جنگ
و چه قدر شایسته است در اینجا ذکر این خبر شریف که دل را نورانی و چشم را روشن میکند:
روایت شده که حضرت صادق (ع) را غلامی بود که هر گاه آن حضرت سواره به مسجد میرفت آن غلام همراه بود، چون آن حضرت از استر پیاده میگشت و داخل مسجد میشد آن غلام استر را نگاه میداشت تا آن جناب مراجعت کند. اتفاقاً در یکی از روزها که آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکی از آنها رو کرد به او و گفت: ای غلام میل داری که از آقای خود حضرت صادق (ع) خواهش کنی که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جای تو بمانم و مالم را به تو بدهم، و من مال بسیار از هر گونه دارم، تو برو و آن مالها را بگیر و من به جای تو اینجا میمانم.
غلام گفت: این را از آقای خود خواهش میکنم، پس رفت خدمت حضرت صادق (ع) و گفت: فدایت شوم، خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را میدانی؛ پس هر گاه حق تعالی خیری را برای من رسانیده باشد شما منع آن خواهی کرد؟ فرمود: من آنرا از نزد خود به تو خواهم داد و تو را از غیر خود منع میکنم پس غلام قصه آن مرد خراسانی را با خویش برای آن جناب حکایت کرد. حضرت فرمود: اگر تو در خدمت ما بیمیل شدهای و آن مرد به خدمت ما مایل شده او را قبول میکنم پس چون غلام رفت حضرت او را طلبید، فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما یک نصیحتی به تو میکنم و آن این است چون روز قیامت شود حضرت رسول چسبیده باشد به نور الله و امیرالمؤمنین آویخته باشد به رسول خدا و ائمه (علیهم السلام) آویخته به امیرالمؤمنین (ع) و شیعیان ما آویخته باشند به ما، پس داخل شوند در جائی که ما داخل شویم و وارد شوند آنجائی که ما وارد شویم. غلام چون این را شنید عرض کرد من از خدمت شما جایی نمیروم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار میکنم آخرت را بر دنیا و به سوی آن مرد بیرون رفت. مرد خراسانی گفت: ای غلام آیا از نزد حضرت صادق (ع) بیرون آمدی و خداحافظی کردی. غلام کلام حضرت را برای او نقل کرد و او را به خدمت آن جناب برد. حضرت ولایت و دوستی او را پذیرفت و امر فرمود که هزار اشرفی به غلام دادند.
این فقیر نیز خدمت آن حضرت عرض میکنم که ای آقای من، من تا خود را شناختهام خود را بر در خانه شما دیدهام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروریدهام امید آنست که در این آخر عمر از من نگهداری فرمائید و از این در خانه مرا دور نفرمائید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض میدارم:
عن حماکم کیف انصرف - و هواکم لی به شرف
سیدی لا عشت یوم اری - فی سوی ابوابکم اقف(40)
5 - برای دنائت و پستی جهل، و تحریص بر علم و هنر.
ابوالقاسم راغب اصفهانی در کتاب ذریعه آورده که مرد حکیم دانایی بر مردی وارد شد، دید خانهای آراسته و فرشهای ملوکانه پهن نموده و لکن صاحب منزل مردیست جاهل و نادان، عاری از حلیه علم، خالی از فضیلت، به صورت انسان.
آن حکیم که چنین دید بر صورت او آب دهان انداخت. آن مرد از این کار حکیم بر آشفت و گفت: این چه سفاهت و بیخردی بود که از تو سر زد ای حکیم؟ حکیم فرمود: این سفاهت نبود بلکه حکمت بود؛ زیرا که آب دهان را در جایی که خسیستر و پستترین جاهای منزل است میافکنند، و من ندیدم در منزل تو پستتر از تو جائی باشد، لاجرم تو را شایسته این کار دیدم پس آب دهان خود را به صورت تو افکندم.
مؤلف گوید: این مرد دانا بر قباحت و دنائت جهل او را تنبه فرمود و اینکه قبح و زشتی آن با داشتن منزل خوب و پوشیدن لباسهای فاخر زایل نخواهد شد. و لکن مخفی نماند که فضیلت برای علم وقتی است که با عمل همراه باشد و این فضیلت با آن خصلت شریفه توأم گردد.
چه خوب گوید شاعر:
نیست از بهر آسمان ازل - نردبان پایه به ز علم و عمل
علم سوی در اله برد - نه سوی ملک و مال و جاه برد
هر که را علم نیست گمراه است - دست او زانسرای کوتاه است
کار بیعلم تخم در شور است - علم بیکار زنده در گور است
حجت ایزدی است در گردن - خواندن علم و کار ناکردن
آنچه دانستهای به کار در آر - خواندن علم جوی از پی کار
تا تو در علم با عمل نرسی - عالمی فاضلی ولی نه کسی
علم در مزبله فرو ناید - که قدم با حدث نمیپاید
چند از این ترهات محتالی - چشمها درد و لاف کحالی
انش آن خوبتر ز بهر بسیج - که بدانی که میندانی هیچ
قال عیسی بن مریم (ع): اشقی الناس من هو معروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله؛ یعنی حضرت عیسی (ع) فرمود: شقیترین مردم کسی است که معروف باشد نزد مردم به علم و مجهول باشد به عمل.
حکیم سنایی فرمود:
ای هواهای تو خداانگیز - وی خدایان تو خدا آزار
ره رها کردهای از آنی گم - عز ندانستهای از آنی خوار
علم کز تو، تو را نه بستاند - جهل از آن علم به بود صد بار
غول باشد نه عالم آنکه از او - بشنوی گفت و نشنوی کردار
عالمت غافل است و تو غافل - خفته را خفته کی کند بیدار
کی در آید فرشته تا نکنی - سگ ز در دور و صورت از دیوار
ه بود آن نه دل که اندر وی - گاو خر باشد و ضیاع و عقار
سائق و قائد و صراط الله - به ز قرآن مدان و به ز اخبار
تمام شد آنچه مقدر شده بود ثبت آن در این رساله شریفه در نیمه شهر رمضان المبارک روز ولادت با سعادت سبط جلیل حضرت خیر الوری جناب امام حسن مجتبی (ع)، سنه 1347. و چون رساله در این ماه شریف تمام شد مناسب است که به دو دعای شریف ختم شود:
اول: شیخ مفید در کتاب مقنعه روایت کرده از ثقه جلیل القدر، علی بن مهزیار از حضرت ابو جعفر جواد (ع) که مستحب است بسیار بگویی در هر وقت از شب یا روز این ماه از اول تا به آخر آن:
یا ذا الذی کان قبل کل شییء ثم خلق کل شیء، ثم یبقی و یفنی کل شیء یا ذا الذی لیس کمثله شیء و یا ذا الذی لیس فی السموات العلی و لا فی الأرضین السفلی، و لا فوقهن و لا تحتهن و لا بینهن اله یعبد غیره، لک الحمد حمداً لا یقوی علی احصائه الا انت، فصل علی محمد و آل محمد صلوة لا یقوی علی احصائها الا انت.
دوم: شیخ کلینی و دیگران روایت کردهاند که حضرت امام جعفر صادق (ع) این دعا را تعلیم زرارة فرمود که در زمان غیبت و امتحان، شیعه بخواند:
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک؛ اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک؛ اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی.(41)
بدانکه علما نوشتهاند که از تکالیف آدمی در زمان غیبت، دعا برای امام زمان (ع) و صدقه دادن برای آن وجود مقدس است؛ و از جمله دعاهائی که وارد شده است که همیشه بگویی بعد از تمجید حق تعالی و صلوات بر حضرت رسول و آل او علیهمالسلام:
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
کتبه العبد عباس القمی فی سنة سبع و اربعین بعد الف و ثلاثمأة فی جوار الروضة الرضویة لا زالت مهبطاً للفیوضات الربانیة و الحمد لله اولاً و آخراً و صلی الله علی محمد و آله.
...................) Anotates (.................
1) الخصال شیخ صدوق، 1/40، حدیث 26.
2) سوره ق (50)، آیه 19.
3) به یاد میآورد اموالی را که از راههای مختلف جمع کرده و به دست آورده که پیامدش بعهده اوست حال که هنگام جدادی از آنهاست؛ لذت و خوشی مربوط به وارث و وبال و سختی مربوط به میت دیگری است.
4) سوره 50 آیه 22 یعنی ما پرده را از دیده تو برداشتیم و امروز چشم بصیرت تو بیناست.
5) خدا به خاطر رضایت تو از او خوشنود و راضی باشد.
6) یعنی ای آنکسی که عمل کم را میپذیری و گناه زیاد را میبخشی عمل ناچیز مرا بپذیر و از زیادی گناهم در گذر همانا تو آمرزنده و مهربانی.
7) کلمات فرج: لا اله الا الله الحلیم الکریم تا آخر که در قنوت نمازها خوانده میشود.
8) پروردگارا بعد از آنکه ما را هدایت فرمودی قلبهایمان را به سوی باطل مگردان و به ما رحمت بخش چون بسیار بخشیدهای. (سوره 3 آیه 8).
9) ای بندگان خدا بعد از مرگ برای کسی که آمرزیده نشود شدیدتر از مرگ قبر است از تنگی و تاریکی و غربت آن، بر حذر باشید همانا قبر در هر روز میگوید: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه کرم هستم. قبر یا باغی از باغهای بهشت و یا گودالی از گودالهیا آتش است - تا آنجا که فرمود: - همانا زندگی و معیشت سخت که خدا دشمن خود را از آن ترسانده عذاب قبر است همانا در قبر 99 مار بزرگ بر کافر مسلط میشوند، گوشت او را به نیش میکشند و استخوانش را میشکنند و تا روز رستاخیز همچنان این کار ادامه دارد. اگر یکی از آن مارها در زمین بدمد زراعتی نروید. ای بندگان خدا، نفسهای ضعیف و بدنهای نرم و نازک شما که کمی از اینها برایش کافی است از این (عذاب) ضعیف و ناتوان است.
10) چون مردم مرا در جنب حیدر (علی (ع)) بخاک بسپارید چون پدر شبر و شبیر (حسن و حسین) که در بخشندگی عجیب است. من در جوار او از آتش نمیهراسم، و از نکیر و منکر پروایی ندارمننگ باد بر کسی که نگهبان قرق گاه است و خود در آنجا است که عقال شتری در بیابان گم شود.
11) به دنبال مرگ آنها تا روزی که برانگیخته میشوند برزخ است. سوره 23، آیه 103.
12) یعنی ما به تجسم اعمال و صورت یافتن مناسب با حالات مختلف معتقدیم.
13) سوره اعراف (7)، آیه 187.
14) سوره نمل (27)، آیه 89.
15) سوره معارج (70)، آیه 42.
16) نهج البلاغه ترجمه شهیدی، ص 93، خطبه 102.
17) تفسیر فرات کوفی ص 372، حدیث 503، چاپ ارشاد اسلامی.
18) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شیخ صدوق، ص 609.
19) علم الیقین فیض کاشانی، 2/910، باب سوم، فصل نهم.
20) سوره نبأ (78)، آیه 18.
21) سوره اعراف (7)، آیه 8.
22) سوره اعراف (7)، آیه 199 - 202.
23) سوره یوسف (12)، آیه 92.
24) خلاصه شعر آن است که: از جود و شرافت و مهمان نوازی دور باشم اگر بر معاویه هجوم نیاورم و اسبان غول پیکر ورزیده همراه با شمشیرهای بلند بر او نتازانم. به گونهای آهن تافته بر لشکرش ببارم که گوئی برق آسمان میجهد و یا خورشید پرتو افکند.
25) بحارالانوار، 7/219.
26) سوره غاشیه (88)، آیه 25 - 26.
27) ابوسلیمان دارانی عبدالرحمن بن عطیه، زاهد معروف است که در سنه 235 در داریا که از قراء دمشق است وفات کرد و قبرش در آنجاست.
28) حق الیقین علامه مجلسی، ص 541، فصل یازدهم، چاپ ذوالقربی، قم.
29) سوره صافات (37)، آیه 24.
30) نقب: سوراخ.
31) عین الحیات، 1 / 477 - 479.
32) مفتاح الفلاح، شیخ بهایی، ص 645 - 647، چاپ دفتر انتشارات اسلامی، قم.
33) عین الحیات، علامه مجلسی، 1 / 526.
34) دَد: جانوران درندهاند چون شیر و پلنگ و غیر اینها، دام عکس آن است مانند آهو و غیر و به معنی زخارف دنیویه نیز آمده (شیخ عباس قمی (ره))
35) خمسه نظامی، ص 145، تصحیح: دستگردی، داستان خسرو و شیرین، با مختصر تفاوت در الفاظ.
36) سوره روم (30)، آیه 44.
37) مرده بودی زنده شدی و طولی نمیکشد میمیری برای آخرت خود خانهای مهیا کن و برای دنیای خود خانهای بجا بگذار.
38) از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: دنیا ممثل شد برای حضرت عیسی (علیه السلام) به صورت زن کبود چشم پس حضرت از او پرسیدند چند شوهر کردهای؟ گفت: بسیار است عدد آنها. فرمود: همگی را طلاق گفتهای؟ گفت: بلکه همگی را کشتهام. حضرت عیسی فرمود: وای بر شوهران تو که چگونه عبرت نمیگیرند از شوهران گذشته تو. (شیخ عباس قمی (ره)).
39) مجاعت گرسنگی.
40) یعنی از تحت عنایت و حفاظت شما چگونه برگردم در حالیکه علاقه من به شما مایه شرف من است. ای آقایم زنده نمانم روزی که بر غیر در خانه شما باشم.
41) بحارالانوار 95/326.