تربیت
Tarbiat.Org

منازل الآخرة (حکایات و روایات مرگ و عالم پس از مرگ)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

در ذکر چند مثلی که موجب تنبه مؤمنان است‏

1- بلوهر گفته که شنیده‏ام که مردی را فیل مستی در قفا بود. او می‏گریخت و فیل از پی او می‏شتافت تا آنکه به او رسید. آن مرد مضطر شد، خود را در چاهی آویخت و چنگ زد به دو شاخه که در کنار چاه روئیده بود. پس ناگاه دید که دو موش بزرگ که یکی سفید است و دیگری سیاه مشغول به قطع کردن ریشه‏های آن دو شاخه می‏باشند. پس نظر در زیر پای خود افکند دید که چهار افعی سر از سوراخهای خود بیرون کرده‏اند، چون نظر به قعر چاه انداخت دید که اژدهایی دهان گشوده است که چون در چاه افتد او را ببلعد چون سر بالا کرد، دید که در سر آن دو شاخه اندکی از عسل آلوده است پس مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت و شیرینی آن عسل او را غافل ساخت از آن مارها که نمی‏داند چه وقت او را خواهند گزید و از مکر آن اژدها که نمی‏داند وقتی که در کام او بیفتد حالش چگونه خواهد شد.
اما این چاه، دنیاست که پر از آفتها و بلاها و مصیبت‏هاست و آن دو شاخ عمر آدمی، و آن دو موش سیاه و سفید شب و روزند که عمر آدمی را پیوسته قطع می‏کنند. و آن چهار افعی اخلاط چهارگانه‏اند که به منزله زهرهای کشنده‏اند از سوداء و صفراء و بلغم و خون که نمی‏داند آدمی که در چه وقت به هیجان می‏آیند که صاحب خود را هلاک کنند، و آن اژدها مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمی است و آن عسل که فریفته آن شده بود و او را از همه چیز غافل گردانیده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهای دنیاست.(33)
مؤلف گوید که از برای غفلت آدمی از مرگ و اهوال بعد از آن و اشتغالش به لذات فانیه دنیا، مثلی بهتر از این در انطباق آن با ممثل آن ذکر نشده پس شایسته است که خوب تأمل در آن شود تا شاید سبب تنبه از خواب غفلت شود.
و در خبر است که حضرت امیرالمؤمنین داخل بازار بصره شد و به مردمی که مشغول خرید و فروش بودند نظر افکند پس از گریه سختی فرمود: ای بندگان دنیا و عمال آن، هر گاه شما روزها مشغول سوگند خوردن و سوداگری باشید، و شبها در رختخواب باشید و در این بینها از آخرت غافل باشید پس چه زمانی زاد و توشه برای سفر خود مهیا می‏کنید و فکری برای معاد خود می‏نمائید؟!
مؤلف گوید: مناسب دیدم این چند شعر را در اینجا ذکر کنم:
ای به غفلت گذرانیده همه عمر عزیز - تا چه داری و چه کردی عملت کو و کدام‏
توشه آخرتت چیست در این راه دراز - که تو را موی سفید از اجل آورد پیام‏
می‏توانی که فرشته شوی از علم و عمل - لیک از همت دون ساخته‏ای با دَد(34) و دام‏
چون شوی همره حوران بهشتی که تو را - همه در آب و گیاه است نظر چون انعام‏
جهد آن کن که نمانی ز سعادت محروم - کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام‏
و شیخ نظامی گفته است:
حدیث کودکی و خودپرستی - رها کن کان خماری بود و مستی‏
چو عمر از سی گذشت و یا که از بیست - نمی‏شاید دگر چون غافلان زیست‏
نشاط عمر باشد تا چهل سال - چهل رفته فرو ریزد پر و بال‏
پس از پَنجَه نباشد تندرستی - بصر کندی پذیرد پای سستی‏
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار - چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی - بسا سختی که از گیتی کشیدی‏
از آنجا گر به صد منزل رسانی - بود مرگی به صورت زندگانی‏
سگ صیاد کاهوگیر گردد - بگیرد آهویش چون پیر گردد
چو در موی سیاه آمد سفیدی - پدید آمد نشان ناامیدی‏
ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش - هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش(35)
و دیگری گفته است:
از روش این فلک سبز فام - عمر گذشته است مرا شصت عام‏
ر سر هر سالی از این روزگار - خورده‏ام افسوس خوشیهای یار
باشدم از گردش دوران شگفت - کانچه مرا داد همه پس گرفت‏
قوتم از زانو و بازو برفت - آب ز رخ رنگ هم از مو برفت‏
عقد ثریای من از هم گسیخت - گوهر دندان همه یک یک بریخت‏
آنچه بجا ماند و نیابد خلل - بار گناه آمد و طول امل‏
زنگ رحیل آمد از این کوچگاه - همسفران روی نهاده به راه‏
آه ز بی‏زادی روز معاد - زاد کم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سر دوشم چه کوه - کوه هم از بار من آمد ستوه‏
ای که برِ عفوِ عظیمت گناه - در جلو سیل بهار است گاه‏
فضل تو گر دست نگیرد مرا - عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جهنم نرود راه من - در سقر انداخته بنگاه من‏
بنده شرمنده نادان منم - غوطه زن لجه عصیان منم‏
خالق و بخشنده احسان توئی - فرد و نوازنده به غفران توئی‏
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ابناء الاربعین زرع قد دنی حصاده، ابناء الخمسین ماذا قدمتم و ماذا اخرتم، ابناء الستین هلموا الی الحساب، ابناء السبعین عدوا انفسکم فی الموتی.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: چهل ساله‏ها همانند زراعتی هستند که درو کردن آن نزدیک شده است و به پنجاه ساله‏ها باید گفت چه چیزی از پیش برای خود فرستاده‏اید و چه چیزی گذاشته‏اید؟ ای شصت ساله‏ها برای حساب بشتابید و هفتاد ساله‏ها خود را جزء مردگان بشمار آورید.
و در خبر است که خروس در ذکر خود می‏گوید: ای غافلان ذکر خدا کنید و در یاد او باشید؛
هنگام سفیده دم خروس سحری - دانی که چرا همی کند نوحه‏گری‏
یعنی که نمودند در آئینه صبح - کز عمر شبی گذشت و تو بی‏خبری‏
و شیخ جامی گفته است:
لا تا کی در این کاخ مجازی - کنی مانند طفلان خاکبازی‏
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ - که بودت آشیان بیرون از این کاخ‏
چرا زان آشیان بیگانه گشتی - چو دونان مرغ این ویرانه گشتی‏
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک - بپر تا کنگره ایوان افلاک‏
ببین در قصر ازرق طیلسانان - ردای نور بر عالم فشانان‏
همه دور جهان روزی گرفته - به مقصد راه فیروزی گرفته‏
خلیل آسا درِ ملک یقین زن - ندای لا احب الآفلین زن‏
2- بلوهر گفت شهری بود که عادت مردم آن بود که مرد غریبی را که از احوال ایشان اطلاع نداشت پیدا می‏کردند، و بر خود یکسال پادشاه و فرمانفرما می‏کردند، و آن مرد چون بر احوال ایشان مطلع نبود گمان می‏برد که همیشه پادشاه ایشان خواهد بود، چون یکسال می‏گذشت او را از شهر خود عریان و دست خالی و بی‏چیز بیرون می‏کردند و به بلا و مشقتی مبتلا می‏شد که هرگز به خاطرش خطور نکرده بود و پادشاهی در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصیبت او بود و مصداق این شعر می‏گشت:
ای کرده شراب حب دنیا مستت - هشیار نشین که چرخ سازد پستت‏
مغرور جهان مشو که چون مثل حنا - بیش از دو سه روزی نبود در دستت‏
پس در یک سال اهل آن شهر مرد غریبی را بر خود امیر و پادشاه کردند. آن مرد به فراستی که داشت، دید که در میان ایشان بیگانه و غریب است؛ به این سبب با ایشان انس نگرفت و مردی را طلب کرد که از مردم شهر خودش بود و از احول آن شهر باخبر بود در باب معامله خود با اهل آن شهر با او مصلحت کرد.
آن مرد گفت که بعد از یکسال این جماعت تو را از این شهر بیرون خواهند کرد و به فلان مکان خواهند فرستاد صلاح تو در آن است که آنچه می‏توانی و استطاعت داری از اسباب و اموال خود در این عرض سال به آن مکان فرستی که تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد که چون به آنجا روی اسباب عیش و رفاهیت تو مهیا باشد و همیشه در راحت و نعمت باشی پس پادشاه به گفته آن شخص عمل نمود و چون سال گذشت و او را از شهر بیرون کردند از اموال خود منتفع گردید و به عیش و نعمت، روزگار می‏گذرانید.
مولف گوید که حق تعالی در قرآن مجید فرمود: و من عمل صالحاً فلانفسهم یمهدون(36) یعنی کسانی که عمل صالح به جا می‏آورند برای آسایش و راحت نفسهای خود می‏گسترانند.
حضرت صادق (ع) فرموده که عمل صالح مقدمه‏ای برای رفتن صاحبش به بهشت می‏شود همانطور که خدمتگذار برای صاحب خود وسایل رفاهی فراهم می‏کند و حضرت امیرالمؤمنین در کلمات قصار خود فرمود: یابن آدم کن وصی نفسک و اعمل فی مالک ما تؤثر ان یعمل فیه من بعدک؛ یعنی ای فرزند آدم خودت وصی خودت باش و از مال خود آنچه می‏خواهی استفاده کن زیرا پس از تو مال وارثان است که در آن تصرف می‏کنند.
پس ای عزیز من:
برگ عیشی به گور خویش فرست - کس نیارد ز پس تو پیش فرست‏
خور و پوش و بخشای و راحت رسان - نگه می چه داری ز بهر کسان‏
زر و نعمت اکنون بده کان تست - که بعد از تو بیرون ز فرمان تست‏
تو با خود ببر توشه خویشتن - که شفقت نیاید ز فرزند و زن‏
غم خویش در زندگی خور که خویش - به مرده نپردازد از حرص خویش‏
به غمخوارگی چون سر انگشت تو - نخارد کسی در جهان پشت تو
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: واعلموا ان کل امری‏ء علی ما قدم قادم و علی ما خلف نادم.
از امالی مفید نیشابوری و تاریخ بغداد نقل شده که وقتی حضرت امیرالمؤمنین (ع) حضرت خضر را در خواب دید، از او نصیحتی طلب فرمود. او کف دست خود را به آن حضرت نشان داد، دید به خط سبزی در آن نوشته شده:
قد کنت میتاً فصرت حیاً - و عن قلیل تعود میتاً
فابن لدار البقاء بیتاً - ودع لدار الفناء بیتاً(37)
3- نقل است که پادشاهی بود در نهایت عقل و فطانت، با رعیت خود مهربان بود، و پیوسته در اصلاح ایشان می‏کوشید و به کارهایشان می‏رسید. و آن پادشاه وزیری داشت موصوف به راستی و صلاح و در اصلاح امور رعیت به او کمک می‏نمود و محل اعتماد و مشورت او بود، و پادشاه هیچ امری را از او مخفی نمی‏داشت و وزیر نیز با پادشاه بر این منوال بود، و لیکن وزیر به خدمت علماء و صلحا و نیکان بسیار رسیده بود و سخنان حق از ایشان فرا گرفته بود، و محبت ایشان را به جان و دل قبول کرده بود، و به ترک دنیا راغب بود، و از جهت تقیه از پادشاه و حفظ نفس خود از ضرر او، هر گاه به خدمت او می‏آمد، به ظاهر سجده بتان می‏کرد و تعظیم آنها می‏نمود و به خاطر مهری که به آن پادشاه داشت پیوسته از گمراهی و ضلالت او دلگیر و غمگین بود و منتظر فرصتی بود که در محل مناسبی او را نصیحت کند و او را هدایت نماید. تا آنکه شبی از شبها بعد از آنکه مردم همگی به خواب رفته بودند پادشاه به وزیر گفت که بیا سوار شویم و در این شهر بگردیم و ببینیم که احوال مردم چون است و مشاهده نمائیم آثار بارانهائی را که در این ایام برایشان باریده است.
وزیر گفت: بلی، بسیار نیک است و هر دو وارد شدند و در نواحی شهر می‏گشتند و در اثنای سیر، به مزبله‏ای رسیدند، نظر پادشاه به روشنائی افتاد که از طرف مزبله می‏تافت. به وزیر گفت که از پی این روشنایی باید رفت که خبر آن را معلوم کنیم؛ پس از مرکب فرود آمدند و روان شدند تا رسیدند به نقبی که از آن جا روشنایی می‏تافت چون نظر کردند مرد درویش و بدقیافه‏ای را دیدند که جامه‏های بسیار کهنه پوشیده، از جامه‏هایی که در مزبله‏ها می‏اندازند، پوشیده و متکایی از فضله و سرگین برای خود ساخته و بر آن تکیه زده است و در پیش روی او ابریقی سفالین پر از شراب گذاشته و طنبوری در دست گرفته و می‏نوازد و زنی به زشتی خلقت و بدی هیئت و کهنگی لباس شبیه به خودش در برابرش ایستاده و هر گاه که شراب می‏طلبد آن زن ساقی او می‏شود، و هر گاه که طنبور می‏نوازد آن زن برایش رقص می‏کند و چون شراب می‏نوشد، زن او را تحیت می‏کند و ثنا می‏گوید به نوعی که پادشاهان را ستایش می‏کنند و آن مرد نیز زن خود را تعریف می‏کند و سیدة النساء می‏خواند و او را بر جمیع زنان برترش می‏شمارد و آن هر دو یکدیگر را به حسن و جمال می‏ستایند و در نهایت سرور و فرح و خنده و طرب عیش می‏کنند.
پادشاه و وزیر مدتی برپا ایستاده و در حال ایشان نظر می‏کردند و از لذت و شادی ایشان از آنحال کثیف تعجب می‏کردند، بعد از آن برگشتند. پادشاه به وزیر گفت گمان ندارم که برای من و تو در تمام عمر این قدر لذت و خوشحالی دست داده باشد که این مرد و زن در امشب با هم دارند، و گمان دارم که هر شب کارشان همین باشد.
پس وزیر چون این سخنان را از پادشاه شنید فرصت را غنیمت شمرده و گفت: ای پادشاه، می‏ترسم که این دنیای ما و پادشاهی تو و این بهجت و سروری که به این لذتهای دنیا داریم در نظر آن جماعتی که پادشاهی را دائمی می‏دانند مثل این مزبله و این دو شخص نماید و خانه‏های ما که سعی در بناء و استحکامش می‏کنیم در نظر آن جماعتی که مساکن سعادت و منازل باقیه آخرت را در نظر دارند چنان نماید که این غار در نظر ما می‏نماید و بدنهای ما نزد کسانی که پاکیزگی و نظافت و حسن و جمال معنوی را فهمیده‏اند چنان نماید که این دو بدقیافه زشت در نظر ما می‏نمایند، و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادی ما به عیشهای دنیا مانند تعجب ما باشد از لذت این دو شخص که به حال ناخوش دارند.
پادشاه گفت: آیا می‏شناسی جمعی را که به این صفت که بیان کردی موصوف باشند؟ وزیر گفت: بلی. پادشاه گفت: کیستند؟ وزیر گفت: ایشان جمعی‏اند که به دین الهی گرویده‏اند و ملک و پادشاهی آخرت و لذت آن را دانسته‏اند و پیوسته طالب سعادتهای آخرتند. پادشاه گفت که ملک آخرت کدام است؟ وزیر گفت: آن، نعیم و لذتی است که شدت و جفا بعد از آن نمی‏باشد، و غنائی است که بعد از آن فقر و احتیاج نمی‏باشد؛ پس فی الجمله صفات ملک آخرت را بیان کرد تا آنکه پادشاه گفت که آیا برای داخل شدن به آن منزل و کسب رستگاری راهی و وسیله‏ای می‏دانی؟ وزیر گفت: بلی، آن خانه مهیا است برای هر که آن را از راهش طلب نماید.
پادشاه گفت: که چرا تو پیش از این مرا به چنین خانه راه نمی‏نمودی و اوصاف آن را برای من بیان نمی‏کردی؟ وزیر گفت: که از جلالت و هیبت پادشاهی تو حذر می‏کردم. پادشاه گفت که اگر این امری که تو وصف کردی تحقق یابد سزاوار نیست که ما او را ضایع کنیم و سعی در تحصیل آن ننمائیم بلکه باید جهد کنیم تا خبر آن را مشخص نمائیم و به آن ظفر یابیم. وزیر گفت که رخصت می‏فرمائی که مکرر وصف آخرت برای شما بیان کنم تا یقین شما زیاده گردد پادشاه گفت که بلکه تو را امر می‏کنم که شب و روز در این کار باشی و نگذاری که من به امر دیگری مشغول گردم، و دست از این سخن بر نداری به درستی که این امر، عجیب و غریب است که آن را سهل نمی‏توان شمرد و از چنین امر عظیمی غافل نمی‏توان شد و بعد از این سخنان، وزیر و پادشاه راه نجات پیش گرفته به سعادت ابدی فائز گردیدند.
مؤلف گوید که شایسته دیدم در این مقام برای زیادتی بصیرت مؤمنان تبرک جویم به ذکر چند کلمه از یکی از خطب شریفه امیر مؤمنان (ع):
قال: احذروا هذه الدنیا الخداعة الغدارة التی قد تزینت بحلیها، و فتنت بغرورها، و غرت بآمالها، و تشوقت لخطابها فاصبحت کالعروس المجلوة و العیون الیها ناظرة و النفوس بها مشغوفة و القلوب الیها تائقة، و هی لازواجها کلهم قاتلة، فلا الباقی بالماضی معتبر و لا الآخر بسوء اثرها الاول مزدجر.
یعنی ای مردم، از این دنیای فریبنده مکر کننده در حذر باشید که خود را به زینتهای خود آرایش کرده، و دلها را به باطلهای خود ربوده و فریفته و بیهوده امیدوار کرده است به امیدهای خود، و خود را آراسته و بر محلی بر آمده تا به کسانی که خواستگاری او می‏کنند بنگرد پس مانند عروس خود را جلوه داده و چشمها به سوی او نظر افکنده‏اند و نفوس، شیفته او شده‏اند و دلها به سوی او آرزومند گشته‏اند و او تمامی شوهرهای خود را کشته است؛(38) پس نه اشخاصی که باقی هستند از گذشته‏ها عبرت می‏گیرند و نه آنهائی که در آخر هستند به سبب بدی اثر دنیا با اشخاصی که در اول بودند، خود را از او باز می‏دارند. پس حضرت بیان فرمود دنائت و پستی دنیا را به آنکه خداوند تعالی دنیا را از اولیاء و دوستان خود گرفت و برای دشمنان خود گسترانید، پس گرامی داشت پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله را هنگامی که از گرسنگی سنگ بر شکم خود می‏بست و موسی کلیم خود را که از گرسنگی گیاه بیابان می‏خورد به نحوی که از شدت لاغری و کمی گوشت سبزی آنها از زیر پوست شکمش دیده می‏شد پس آن حضرت به برخی از زهد انبیاء و اعراضشان از دنیا اشاره کرد.
آنگاه فرمود که این پیغمبران دنیا را از خود به منزله مرداری فرض کردند که برای احدی حلال نیست که از آن خود را سیر کند مگر در حال ضرورت به مقداری که نفسی بر ایشان باقی بماند و روحشان بیرون نرود، و دنیا نزد آنها به منزله مرداری بود که بوی گند آن شدید باشد که هر کس از نزد آن بگذرد دماغ و دهن خود را بگیرد؛ پس ایشان مقداری که به تکلف، ایشان را به منزل برساند، از دنیا بهره می‏گیرند و به خاطر گندیدگی آن، خود را سیر نمی‏کنند، و تعجب کنند از کسانی که خود را سیر می‏کنند و شکم خود را پر می‏کنند و راضی می‏شوند به آنکه دنیا نصیب و بهره ایشان باشد.
ای برادران، به خدا سوگند که دنیا از برای کسی که خیرخواه نفس خود باشد از مردار گندیده‏تر است لیکن کسی که نشو و نما کرده در دباغ‏خانه، بوی گند آنجا را حس نمی‏کند ولی موجب اذیت و آزار کسانی می‏شود که از آنجا می‏گذرند.
و نیز آن حضرت فرمود: و ایاک أن تغتر بما تری من اخلاد اهلها و تکالبهم علیها فانهم کلاب عاویة و سباع ضاریة یهد بعضها علی بعض، یأکل عزیزها ذلیلها و کثیرها قلیلها؛ یعنی و مبادا که فریفته شوی به آنچه می‏بینی از میل کردن اهل دنیا به دنیا و برجستن و نزاع کردن آنها با همدیگر در سر دنیا زیرا که ایشان سگهایی باشند بانگ کننده و درندگانی که در پی صیدند که بعضی از ایشان بر بعضی دیگر بانگ زنند عزیز آنها ذلیلشان را می‏خورد و آنکه بسیار است قلیل خود را.
فقیر گوید: حکیم سنایی این مطلب را اخذ کرده و به نظم آورده و فرموده است:
این جهان بر مثال مرداری است - کرکسان گرد او هزار هزار
این، مر آن را همی زند مخلب - آن مر این را همی زند منقار
آخر الامر بگذرند همه - وز همه باز ماند این مردار
ای سنائی ندای مرگ رسید - گوشه‏ای گیر از این جهان هموار
هان و هان تا تو را چه خود نکند - مشتی ابلیس دیده طرار
قال امیرالمؤمنین (ع): والله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم به خدا سوگند که این دنیای شما خوارتر است در دیدگان من از استخوان بی‏گوشت خوکی که در دست صاحب جذام باشد. و این نهایت تحقیر است از دنیا؛ چه استخوان از هر چیزی بی‏ارزشتر است به خصوص اگر از خوک باشد و به خصوص اگر در دست مجذوم باشد که در آن حال هیچ چیز از آن پلیدتر نیست.
4- برای اشخاصی است که عمری به نعمت حق تعالی گذرانیده‏اند چون مقام امتحان و ابتلاء آنها شد کفران نعمت کرده و روی از منعم حقیقی تافتند و به سوی غیر خدا شتافتند و مرتکب کارهایی شدند که شایسته آنها نبود.
و این مثل را شیخنا البهائی در کشکول ذکر نموده و آن را به نظم در آورده و ما در اینجا اکتفا به همان نظم شریف نموده و آن را از کشکول نقل می‏نمائیم.
عابدی در کوه لبنان بد مقیم - در بن غاری چو اصحاب رقیم‏
روی دل از غیر حق بر تافته - گنج عزت را ز عزلت یافته‏
روزها می‏بود مشغول صیام - یک ته نان می‏رسیدش وقت شام‏
نصف آن شامش بدی نصفی سحور - و ز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش می‏گذشت - نامدی از کوه هرگز سوی دشت‏
از قضا یک شب نیامد آن رغیف - شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف‏
کرده مغرب را ادا وانگه عشا - دل پر از وسواس و در فکر عشا
بس که بود از بهر قوتش اضطراب - نه عبادت کرد عابد شب نه خواب‏
صبح چون شد زان مقام دلپذیر - بهر قوتی آمد آن عابد بزیر
بود یک قریه به قرب آن جبل - اهل آن قریه همه گبر و دغل‏
عابد آمد بر در گبری ستاد - گبر او را یک دو نان جو بداد
عابد آن نان بستد و شکرش بگفت - وز وصل طعمه‏اش خاطر شکفت‏
کرد آهنگ مقام خود دلیر - تا کند افطار بر خبز شعیر
ر سرای گبر بد گرگین سگی - مانده از جوع استخوانی و رگی‏
پیش او گر خط پرگاری کشید - شکل نان بیند بمیرد از خوشی‏
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر - خبز پندارد رود هوشش ز سر
کلب در دنبال عابد پو گرفت - از پی او رفت و رخت او گرفت‏
زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند - پس روان شد تا نیابد زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پی آمدش - تا مگر بار دگر آزاردش‏
عابد آن نان دگر دادش روان - تا که باشد از عذابش در امان‏
کلب، آن نان دگر را نیز خورد - پس روان گردید از دنبال مرد
همچو سایه از پی او می‏دوید - عف عف می‏کرد و رختش می‏درید
گفت عابد چون بدید این ماجرا - من سگی چون تو ندیدم بی‏حیا
صاحبت غیر دو نان چیزی نداد - وان دو را خود بستدی ای کج نهاد
یگرم از پی دویدن بهر چیست - وین همه رختم دریدن بهر چیست؟
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال - بی‏حیا من نیستم چشمت بمال‏
هست از وقتی که بودم من صغیر - مسکنم ویرانه این گبر پیر
گوسفندش را شبانی می‏کنم - خانه‏اش را پاسبانی می‏کنم‏
گه به من از لطف نانی می‏دهد - گاه مشت استخوانی می‏دهد
گاه از یادش رود اطعام من - در مجاعت(39) تلخ گردد کام من‏
روزگاری بگذرد کاین ناتوان - نه ز نان یابد نشان نه ز استخوان‏
گاه هم باشد که این گبر کهن - نان نیابد بهر خود نه بهر من‏
چون که بر درگاه او پرورده‏ام - رو به درگاه دگر ناورده‏ام‏
هست کارم بر در این پیر گبر - گاه شکر نعمت او گاه صبر
تو که نامد یک شبی نانت بدست - در بنای صبر تو آمد شکست‏
از در رزاق رو بر تافتی - بر در گبری روان بشتافتی‏
بهر نانی دوست را بگذاشتی - کرده‏ای با دشمن او آشتی‏
خود بده انصاف ای مرد گزین - بی‏حیاتر کیست من یا تو ببین؟
مرد عابد زین سخن مدهوش شد - دست خود بر سر زد و بیهوش شد
ای سگ نفس بهایی یاد گیر - این قناعت از سگ آن گبر پیر
بر تو گر از صبر نگشاید دری - از سگ گرگین گبران کمتری‏
مؤلف گوید: چه نیکو است در این مقام نقل این کلام از شیخ سعدی که گفته: اجل کائنات از روی ظاهر آدمیست و اذل موجودات سگ، به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس.
سگی را لقمه‏ای هرگز فراموش - نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ‏
و گر عمری نوازی سفله‏ای را - به کمتر چیزی آید با تو در جنگ‏
و چه قدر شایسته است در اینجا ذکر این خبر شریف که دل را نورانی و چشم را روشن می‏کند:
روایت شده که حضرت صادق (ع) را غلامی بود که هر گاه آن حضرت سواره به مسجد می‏رفت آن غلام همراه بود، چون آن حضرت از استر پیاده می‏گشت و داخل مسجد می‏شد آن غلام استر را نگاه می‏داشت تا آن جناب مراجعت کند. اتفاقاً در یکی از روزها که آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکی از آنها رو کرد به او و گفت: ای غلام میل داری که از آقای خود حضرت صادق (ع) خواهش کنی که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جای تو بمانم و مالم را به تو بدهم، و من مال بسیار از هر گونه دارم، تو برو و آن مالها را بگیر و من به جای تو اینجا می‏مانم.
غلام گفت: این را از آقای خود خواهش می‏کنم، پس رفت خدمت حضرت صادق (ع) و گفت: فدایت شوم، خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را می‏دانی؛ پس هر گاه حق تعالی خیری را برای من رسانیده باشد شما منع آن خواهی کرد؟ فرمود: من آنرا از نزد خود به تو خواهم داد و تو را از غیر خود منع می‏کنم پس غلام قصه آن مرد خراسانی را با خویش برای آن جناب حکایت کرد. حضرت فرمود: اگر تو در خدمت ما بی‏میل شده‏ای و آن مرد به خدمت ما مایل شده او را قبول می‏کنم پس چون غلام رفت حضرت او را طلبید، فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما یک نصیحتی به تو می‏کنم و آن این است چون روز قیامت شود حضرت رسول چسبیده باشد به نور الله و امیرالمؤمنین آویخته باشد به رسول خدا و ائمه (علیهم السلام) آویخته به امیرالمؤمنین (ع) و شیعیان ما آویخته باشند به ما، پس داخل شوند در جائی که ما داخل شویم و وارد شوند آنجائی که ما وارد شویم. غلام چون این را شنید عرض کرد من از خدمت شما جایی نمی‏روم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار می‏کنم آخرت را بر دنیا و به سوی آن مرد بیرون رفت. مرد خراسانی گفت: ای غلام آیا از نزد حضرت صادق (ع) بیرون آمدی و خداحافظی کردی. غلام کلام حضرت را برای او نقل کرد و او را به خدمت آن جناب برد. حضرت ولایت و دوستی او را پذیرفت و امر فرمود که هزار اشرفی به غلام دادند.
این فقیر نیز خدمت آن حضرت عرض می‏کنم که ای آقای من، من تا خود را شناخته‏ام خود را بر در خانه شما دیده‏ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروریده‏ام امید آنست که در این آخر عمر از من نگهداری فرمائید و از این در خانه مرا دور نفرمائید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض می‏دارم:
عن حماکم کیف انصرف - و هواکم لی به شرف‏
سیدی لا عشت یوم اری - فی سوی ابوابکم اقف(40)
5 - برای دنائت و پستی جهل، و تحریص بر علم و هنر.
ابوالقاسم راغب اصفهانی در کتاب ذریعه آورده که مرد حکیم دانایی بر مردی وارد شد، دید خانه‏ای آراسته و فرشهای ملوکانه پهن نموده و لکن صاحب منزل مردیست جاهل و نادان، عاری از حلیه علم، خالی از فضیلت، به صورت انسان.
آن حکیم که چنین دید بر صورت او آب دهان انداخت. آن مرد از این کار حکیم بر آشفت و گفت: این چه سفاهت و بیخردی بود که از تو سر زد ای حکیم؟ حکیم فرمود: این سفاهت نبود بلکه حکمت بود؛ زیرا که آب دهان را در جایی که خسیس‏تر و پست‏ترین جاهای منزل است می‏افکنند، و من ندیدم در منزل تو پست‏تر از تو جائی باشد، لاجرم تو را شایسته این کار دیدم پس آب دهان خود را به صورت تو افکندم.
مؤلف گوید: این مرد دانا بر قباحت و دنائت جهل او را تنبه فرمود و اینکه قبح و زشتی آن با داشتن منزل خوب و پوشیدن لباسهای فاخر زایل نخواهد شد. و لکن مخفی نماند که فضیلت برای علم وقتی است که با عمل همراه باشد و این فضیلت با آن خصلت شریفه توأم گردد.
چه خوب گوید شاعر:
نیست از بهر آسمان ازل - نردبان پایه به ز علم و عمل‏
علم سوی در اله برد - نه سوی ملک و مال و جاه برد
هر که را علم نیست گمراه است - دست او زانسرای کوتاه است‏
کار بی‏علم تخم در شور است - علم بی‏کار زنده در گور است‏
حجت ایزدی است در گردن - خواندن علم و کار ناکردن‏
آنچه دانسته‏ای به کار در آر - خواندن علم جوی از پی کار
تا تو در علم با عمل نرسی - عالمی فاضلی ولی نه کسی‏
علم در مزبله فرو ناید - که قدم با حدث نمی‏پاید
چند از این ترهات محتالی - چشمها درد و لاف کحالی‏
انش آن خوبتر ز بهر بسیج - که بدانی که می‏ندانی هیچ‏
قال عیسی بن مریم (ع): اشقی الناس من هو معروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله؛ یعنی حضرت عیسی (ع) فرمود: شقی‏ترین مردم کسی است که معروف باشد نزد مردم به علم و مجهول باشد به عمل.
حکیم سنایی فرمود:
ای هواهای تو خداانگیز - وی خدایان تو خدا آزار
ره رها کرده‏ای از آنی گم - عز ندانسته‏ای از آنی خوار
علم کز تو، تو را نه بستاند - جهل از آن علم به بود صد بار
غول باشد نه عالم آنکه از او - بشنوی گفت و نشنوی کردار
عالمت غافل است و تو غافل - خفته را خفته کی کند بیدار
کی در آید فرشته تا نکنی - سگ ز در دور و صورت از دیوار
ه بود آن نه دل که اندر وی - گاو خر باشد و ضیاع و عقار
سائق و قائد و صراط الله - به ز قرآن مدان و به ز اخبار
تمام شد آنچه مقدر شده بود ثبت آن در این رساله شریفه در نیمه شهر رمضان المبارک روز ولادت با سعادت سبط جلیل حضرت خیر الوری جناب امام حسن مجتبی (ع)، سنه 1347. و چون رساله در این ماه شریف تمام شد مناسب است که به دو دعای شریف ختم شود:
اول: شیخ مفید در کتاب مقنعه روایت کرده از ثقه جلیل القدر، علی بن مهزیار از حضرت ابو جعفر جواد (ع) که مستحب است بسیار بگویی در هر وقت از شب یا روز این ماه از اول تا به آخر آن:
یا ذا الذی کان قبل کل شیی‏ء ثم خلق کل شی‏ء، ثم یبقی و یفنی کل شی‏ء یا ذا الذی لیس کمثله شی‏ء و یا ذا الذی لیس فی السموات العلی و لا فی الأرضین السفلی، و لا فوقهن و لا تحتهن و لا بینهن اله یعبد غیره، لک الحمد حمداً لا یقوی علی احصائه الا انت، فصل علی محمد و آل محمد صلوة لا یقوی علی احصائها الا انت.
دوم: شیخ کلینی و دیگران روایت کرده‏اند که حضرت امام جعفر صادق (ع) این دعا را تعلیم زرارة فرمود که در زمان غیبت و امتحان، شیعه بخواند:
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک؛ اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک؛ اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی.(41)
بدانکه علما نوشته‏اند که از تکالیف آدمی در زمان غیبت، دعا برای امام زمان (ع) و صدقه دادن برای آن وجود مقدس است؛ و از جمله دعاهائی که وارد شده است که همیشه بگویی بعد از تمجید حق تعالی و صلوات بر حضرت رسول و آل او علیهم‏السلام:
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.

کتبه العبد عباس القمی فی سنة سبع و اربعین بعد الف و ثلاثمأة فی جوار الروضة الرضویة لا زالت مهبطاً للفیوضات الربانیة و الحمد لله اولاً و آخراً و صلی الله علی محمد و آله.

...................) Anotates (.................
1) الخصال شیخ صدوق، 1/40، حدیث 26.
2) سوره ق (50)، آیه 19.
3) به یاد می‏آورد اموالی را که از راههای مختلف جمع کرده و به دست آورده که پیامدش بعهده اوست حال که هنگام جدادی از آنهاست؛ لذت و خوشی مربوط به وارث و وبال و سختی مربوط به میت دیگری است.
4) سوره 50 آیه 22 یعنی ما پرده را از دیده تو برداشتیم و امروز چشم بصیرت تو بیناست.

5) خدا به خاطر رضایت تو از او خوشنود و راضی باشد.

6) یعنی ای آنکسی که عمل کم را می‏پذیری و گناه زیاد را می‏بخشی عمل ناچیز مرا بپذیر و از زیادی گناهم در گذر همانا تو آمرزنده و مهربانی.

7) کلمات فرج: لا اله الا الله الحلیم الکریم تا آخر که در قنوت نمازها خوانده می‏شود.
8) پروردگارا بعد از آنکه ما را هدایت فرمودی قلبهایمان را به سوی باطل مگردان و به ما رحمت بخش چون بسیار بخشیده‏ای. (سوره 3 آیه 8).

9) ای بندگان خدا بعد از مرگ برای کسی که آمرزیده نشود شدیدتر از مرگ قبر است از تنگی و تاریکی و غربت آن، بر حذر باشید همانا قبر در هر روز می‏گوید: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه کرم هستم. قبر یا باغی از باغ‏های بهشت و یا گودالی از گودالهیا آتش است - تا آنجا که فرمود: - همانا زندگی و معیشت سخت که خدا دشمن خود را از آن ترسانده عذاب قبر است همانا در قبر 99 مار بزرگ بر کافر مسلط می‏شوند، گوشت او را به نیش می‏کشند و استخوانش را می‏شکنند و تا روز رستاخیز همچنان این کار ادامه دارد. اگر یکی از آن مارها در زمین بدمد زراعتی نروید. ای بندگان خدا، نفس‏های ضعیف و بدن‏های نرم و نازک شما که کمی از اینها برایش کافی است از این (عذاب) ضعیف و ناتوان است.
10) چون مردم مرا در جنب حیدر (علی (ع)) بخاک بسپارید چون پدر شبر و شبیر (حسن و حسین) که در بخشندگی عجیب است. من در جوار او از آتش نمی‏هراسم، و از نکیر و منکر پروایی ندارم‏ننگ باد بر کسی که نگهبان قرق گاه است و خود در آنجا است که عقال شتری در بیابان گم شود.
11) به دنبال مرگ آنها تا روزی که برانگیخته می‏شوند برزخ است. سوره 23، آیه 103.
12) یعنی ما به تجسم اعمال و صورت یافتن مناسب با حالات مختلف معتقدیم.
13) سوره اعراف (7)، آیه 187.
14) سوره نمل (27)، آیه 89.
15) سوره معارج (70)، آیه 42.
16) نهج البلاغه ترجمه شهیدی، ص 93، خطبه 102.
17) تفسیر فرات کوفی ص 372، حدیث 503، چاپ ارشاد اسلامی.
18) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شیخ صدوق، ص 609.
19) علم الیقین فیض کاشانی، 2/910، باب سوم، فصل نهم.
20) سوره نبأ (78)، آیه 18.
21) سوره اعراف (7)، آیه 8.
22) سوره اعراف (7)، آیه 199 - 202.
23) سوره یوسف (12)، آیه 92.
24) خلاصه شعر آن است که: از جود و شرافت و مهمان نوازی دور باشم اگر بر معاویه هجوم نیاورم و اسبان غول پیکر ورزیده همراه با شمشیرهای بلند بر او نتازانم. به گونه‏ای آهن تافته بر لشکرش ببارم که گوئی برق آسمان می‏جهد و یا خورشید پرتو افکند.
25) بحارالانوار، 7/219.
26) سوره غاشیه (88)، آیه 25 - 26.
27) ابوسلیمان دارانی عبدالرحمن بن عطیه، زاهد معروف است که در سنه 235 در داریا که از قراء دمشق است وفات کرد و قبرش در آنجاست.

28) حق الیقین علامه مجلسی، ص 541، فصل یازدهم، چاپ ذوالقربی، قم.
29) سوره صافات (37)، آیه 24.
30) نقب: سوراخ.
31) عین الحیات، 1 / 477 - 479.
32) مفتاح الفلاح، شیخ بهایی، ص 645 - 647، چاپ دفتر انتشارات اسلامی، قم.
33) عین الحیات، علامه مجلسی، 1 / 526.
34) دَد: جانوران درنده‏اند چون شیر و پلنگ و غیر اینها، دام عکس آن است مانند آهو و غیر و به معنی زخارف دنیویه نیز آمده (شیخ عباس قمی (ره))
35) خمسه نظامی، ص 145، تصحیح: دستگردی، داستان خسرو و شیرین، با مختصر تفاوت در الفاظ.
36) سوره روم (30)، آیه 44.
37) مرده بودی زنده شدی و طولی نمی‏کشد می‏میری برای آخرت خود خانه‏ای مهیا کن و برای دنیای خود خانه‏ای بجا بگذار.

38) از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: دنیا ممثل شد برای حضرت عیسی (علیه السلام) به صورت زن کبود چشم پس حضرت از او پرسیدند چند شوهر کرده‏ای؟ گفت: بسیار است عدد آنها. فرمود: همگی را طلاق گفته‏ای؟ گفت: بلکه همگی را کشته‏ام. حضرت عیسی فرمود: وای بر شوهران تو که چگونه عبرت نمی‏گیرند از شوهران گذشته تو. (شیخ عباس قمی (ره)).
39) مجاعت گرسنگی.
40) یعنی از تحت عنایت و حفاظت شما چگونه برگردم در حالیکه علاقه من به شما مایه شرف من است. ای آقایم زنده نمانم روزی که بر غیر در خانه شما باشم.
41) بحارالانوار 95/326.