1- نقل است که روزی مالک اشتر از بازار کوفه میگذشت و بر تن او پیراهن و عمامهای از خام بود. یکی از بازاریان که او را نمیشناخت به نظر حقارت به او نگاه کرد و از روی استهزاء و استخاف گلوله گلی به طرفش پرتاب کرد. مالک از او بگذشت و چیزی به او نگفت. پس به آن مرد گفتند که آیا میدانی به چه کسی این اهانت و استهزاء نمودی؟ گفت: نه. گفتند: این شخص مالک اشتر، یار امیرالمؤمنین (ع) بود. آن مرد ترس و لرزه گرفت و عقب مالک برفت تا او را دریابد و عذر خواهی نماید؛ مالک را در مسجد یافت که به نماز ایستاده. چون از نماز فارغ شد، آن مرد روی پاهای مالک افتاد که ببوسد، مالک فرمود: چرا چنین میکنی؟ گفت از آن کاری که کردهام عذر میخواهم مالک فرمود: که بر تو باکی نیست به خدا سوگند که من داخل مسجد نشدم مگر برای آنکه برای تو استغفار کنم.
مؤلف گوید ملاحظه کن که چگونه این مرد از حضرت امیرالمؤمنین (ع) کسب اخلاق کرده است، با آنکه از امراء لشکر آن حضرت است و شجاع و شدید الشوکة است و شجاعتش به مرتبهای است که ابن ابیالحدید گفته که اگر کسی قسم بخورد که در عرب و عجم شجاعتر از اشتر نیست مگر استادش امیرالمومنین (ع)، گمان میکنم که قسمش راست باشد. چه بگویم در حق کسی که لشکریان معاویه را درهم کوبید و شکست داد و امیرالمؤمنین (ع) در حق او فرمود که اشتر برای من چنان بود که من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله، بودم و به اصحاب خود فرمود که کاش در میان شما مثل او دو نفر بود بلکه کاش یک نفر مثل او داشتم و شدت شوکتش بر دشمن از تأمل در این اشعار که از آن بزرگوار است معلوم میشود:
بقیت وفری و انحرفت عن العلی - و لقیت اضیافی بوجه عبوس
ان لم اشن علی ابن هند غارة - لم تخل یوماً من نهاب نفوس
خیلاً کامثال السعالی شزباً - تغدوا ببیض فی الکریهة شوس
حمی الحدید علیهم فکانه - و مضان برق او شعاع شموس(24)
بالجمله با این مقام از جلالت و شجاعت و شدت و شوکت، حسن خلق او به مرتبهای رسیده که یک فرد عادی به او اهانت و استهزاء مینماید ولی ابداً تغییر حالی برای او پیدا نمیشود بلکه میرود در مسجد و نماز میخواند و برای او دعا و استغفار میگوید اگر خوب ملاحظه کنی این شجاعت و غلبه بر هوای نفس خود، بالاتر است از شجاعت بدنی او؛ امیرالمومنین (ع) فرموده: اشجع الناس من غلب هواه.
2- شیخ مرحوم در خاتمه مستدرک از جناب خواجه نصیر الدین طوسی قدس سره نقل کرده که روزی از جانب شخصی کاغذی به دستش رسید که در آن کلمات زشت گفته بودند؛ از جمله این کلمه زشت در آن بود یا کلب بن کلب. خواجه چون آن کاغذ را مطالعه فرمود جواب آنرا به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون یک کلمه زشتی؛ از جمله مرقوم فرمود که قول تو خطاب به من: ای سگ، این صحیح نیست زیرا که سگ به چهار دست و پا راه میرود و ناخنهایش بلند و دراز است ولی من قامتم راست است پوستم آشکار و نمایان است، نه آنکه مانند سگ، پشم داشته باشم من بر خلاف سگ حرف میزنم و میخندم پس این صفاتی که در من است با سگ جور نمیآید در این صورت نمیتوانم سگ باشم.
مؤلف گوید که این اخلاق شریف از این محقق جلیل، تعجبی ندارد زیرا که آیة الله علامه حلی رضوان الله علیه در حق او فرمود که این شیخ افضل عصر خود در علوم عقلیه و نقلیه بود و کتب بسیاری در علم و حکمت و احکام شرعیه بر مذهب امامیه تألیف فرموده است.
این فقیر گوید: اینجا جای تمثل به این شعر است:
هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی - از دولت آن زلف چو سنبل شنوی
خواجه این حسن خلق را از رجوع به دستورالعمل و کردار ائمه اطهار صلوات الله علیهم گرفته است؛ آیا نشنیدهای که حضرت امیرالمؤمنین (ع) شنید که مردی قنبر را دشنام میدهد، قنبر خواست که دشنام او را برگرداند که حضرت او را ندا کرد: مهلاً یا قنبر (آرام باش ای قنبر) بگذار که این شخص دشنام دهنده خوار باشد همانا با سکوت خود خداوند رحمان را خشنود میکنی و شیطان دشمن خود را شکنجه میدهی؛ سوگند به خداوند که مؤمن خدا را با حلم و بردباری خشنود میکند و با خاموشی خود شیطان را خشمناک میسازد.
همه گروهها به مدح و ستایش خواجه برخاستهاند؛ جرجی زیدان در آداب اللغة العربیه در ترجمه او گفته که کتابخانهای ساخت و آن را پر از کتابهای گوناگون کرد که تعداد به چهار صد قبه میرسید. و اقام المنجمین و الفلاسفه و وقف علیها الاوقاف فزها العلم فی بلاد المغول علی ید هذا الفارسی کانه قبس منیر فی ظلمه مدلهمه.
و حقیر در کتاب فوائد الرضویه که در تراجم علماء امامیه است ترجمه این بزرگوار را به اندازهای که فراخور آن کتاب بود نگاشتم و نوشتم که اصل آن جناب از وشاره است که یکی از بلوک جهرود ده فرسخی بلده قم است لکن ولادت با سعادتش در طوس در یازدهم جمادی الاولی سنه 597 (پانصد و نود و هفت) واقع شده و در آخر روز دوشنبه هجدهم ذی الحجه سنه 672 وفات کرد و در بقعه منوره کاظمیه به خاک سپرده شد و بر لوح مزارش نوشتند: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید بعضی تاریخ فوت آن جناب را به نظم در آورده و گفته:
نصیر ملت و دین پادشاه کشور فضل - یگانهای که چه او مادر زمانه نزاد
به سال ششصد و هفتاد و دو به ذی الحجه - به روز هیجدهم درگذشت در بغداد
3- نقل شده که روزی شیخ الفقهاء مرحوم حاج شیخ جعفر صاحب کشف الغطاء در اصفهان پیش از آنکه نماز شروع کند وجهی بین فقرا قسمت نمود پس از اتمام آن به نماز ایستاد. یکی از سادات فقیر خبردار شد، بین دو نماز خدمت شیخ رسید و عرض کرد که مال جدم را به من باز ده، فرمود: تو دیر آمدی و اکنون دیگر چیزی نمانده که به تو بدهم. سید در غضب شد و آب دهان خود را بر محاسن مبارک شیخ افکند شیخ از محراب برخاست، و دامن خود را گرفت و در میان صفوف جماعت گردش کرد و فرمود که هر که ریش شیخ را دوست دارد به سید کمک کند پس مردم دامن شیخ را پر از پول نمودند. شیخ آنها را به سید داد پس از آن به نماز عصر ایستاد. خوب ملاحظه کن در این خلق شریف که به چه مرتبه رسیده در این بزرگوار که رئیس مسلمین و حجة الاسلام و فقیه اهل بیت (علیهم السلام) بوده، و فقاهتش به مرتبهای بود که کتاب کشف الغطاء را در سفر تصنیف کرده و نقل شده که میفرمود: اگر کتب فقهیه را همه را بشویید، من از طهارت تا دیات را مینویسم، و اولادش تمامی، فقها و علماء جلیل بودهاند.
شیخ ما ثقة الاسلام نوری (رحمه الله علیه) در حال آن جناب فرمود سزاوار است که انسان اندیشه کند در مواظبت این بزرگوار بر سنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گریه و تذلل او برای پروردگار و مخاطبات او با نفس خود که میگفت: تو جعیفر بودی پس جعفر شدی پس شیخ جعفر گشتی پس شیخ عراق گشتی پس رئیس مسلمین شدی؛ یعنی فراموش مکن اوائل خود را، او را از کسانی خواهی یافت که حضرت امیرالمؤمنین (ع) او را برای احنف بن قیس توصیف فرموده است:
فقیر گوید که آن حدیثی است طولانی در ذکر اوصاف اصحاب خود که برای احنف بعد از قتال اهل جمل؛ بیان فرموده است از جمله فقراتش این است: فلو رأیتهم فی لیلتهم و قد نامت العیون و هدأت الأصوات و سکنت الحرکات من الطیر فی الوکور و قد نهتهم هول یوم القیمة و الوعید عن الرقاد کما قال سبحانه: افأمن اهل القری أن یأتیهم بیاتاً و هم نائمون فاستیقظوا لها فزعین و قاموا الی صلواتهم معولین باکین تارة و اخری مسبحین، یبکون فی محاریبهم و یرنون، یصطفون لیلة مظلمة بهماء یبکون، فلو رایتهم یا احنف فی لیلتهم قد اشتدت اعوالهم و نحیبهم و زفیرهم اذا زفروا خلت النار قد اخذت منهم الی حلاقیمهم و اذا أعولوا حسبت السلاسل قد صفدت فی اعناقهم فلو رأیتهم فی نهارهم اذاً لرأیت قوماً یمشون علی الارض هوناً و یقولون للناس حسناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً، و اذا مروا باللغو مروا کراماً، قد قیدوا اقدامهم من التهمات و ابکموا السنتهم ان یتکلموا فی اعراض الناس و سجموا اسماعهم ان یلجها خوض خائض و کحلوا أبصارهم بغض البصر عن المعاصی، و انتحوا دار السلام التی من دخلها کان آمناً من الریب و الاحزان.(25)
یعنی اگر ایشان را در شبها ببینی، در وقتیکه چشمها به خواب رفته و صداها ساکت شده و مرغها در آشیانهها آرام گرفتهاند، میبینی که هول روز قیامت ایشان را از خفتن باز داشته، همچنانکه حق تعالی فرموده: آیا اهل قریهها ایمناند از اینکه در شب عذاب ما بر ایشان برسد در حالی که در بستر خود آرمیدهاند در حالی که بانگ کنند و گریه کنند و گاهی به تسبیح مشغول باشند در محرابشان میگریند و فریاد میکنند؛ قدمهای خود را برای عبادت با حال گریه در شب تاریک سایه گسترانیدهاند. اگر ایشان را ببینی که در شبها روی پاها ایستادهاند، کمرهایشان خم شده اجزاء قرآن را در نمازشان، میخوانند فریاد و گریه و بانگشان شدید شده وقتی که بانگ میکنند خیال میکنی تا حلقومشان آتش فرا گرفته است و وقتی که صدای ایشان به گریه بلند شود گمان میکنی که گردنهایشان را در بند و زنجیر کردهاند پس هر گاه ایشان را در روز ببینی میبینی که بر زمین به آهستگی و بردباری راه میروند و با مردم به خوبی سخن میگویند و وقتی که نادانان با ایشان سخن میگویند پاسخ آنها سلام است و هر گاه بر لغوی بگذرند خود را از تهمت دور نگهدارند زبانهایشان از صحبت درباره نوامیس مردم گنگ است و گوشهای خود را از شنیدن باطل باز میدارند و از گناهان چشمپوشی میکنند و تصمیم دارند در دارالسلام وارد شوند تا از ریب و احزان ایمن باشند.
أقول: و یناسب هنا نقل کلام من راهب عظیم الشأن و هو ما نقل عن قثم الزاهد قال: رایت راهبا علی باب بیت المقدس کالواله فقلت له اوصنی فقال: کن کرجل احتوشته السباع فهو خائف مذعور یخاف ان یسهو فتفترسه و یلهو فتنهشه، فلیله لیل مخافه اذا أمن فیه المفترون، و نهاره نهار حزن اذا فرح فیه البطالون. ثم انه ولی و ترکنی. فقلت له: زدنی. فقال: ان الظمئان یقنع بیسیر الماء.
قثم زاهد گفت: راهبی را بر در بیت المقدس دیدم که مردم بر او گرد آمدهاند. به او گفتم: مرا وصیتی کن! گفت: همچون مردی باش که از درندگان به وحشت افتاده و خائف و ترسان است. میترسد که اگر غفلت کند، بدرندش یا اگر آرام بگیرد، پاره پارهاش کنند. شب او، شب ترسناکی است، هر چند که فریب خوردگان، در آن آرام گرفتهاند و روزش، روز غمانگیزی است، هر چند که بیکارگان در آن خوشحالند. سپس بازگشت و مرا ترک کرد. به او گفتم: بیش از این بگوی! گفت: تشنه به جرعهای آب قناعت کند.
4- نقل است که روزی صاحب بن عباد شربتی طلبید؛ یکی از غلامانش قدح شربتی حاضر کرد و بدو داد. صاحب چون خواست بیاشامد یکی از خواص او گفت: این را مخور زیرا که زهر در آن ریختهاند و غلامی که قدح را به دست صاحب داده بود ایستاد بود. صاحب گفت: دلیل بر صحت قول تو چیست؟ گفت: تجربه کن؛ این را بده به همان کس که به تو داده تا معلوم شود. صاحب گفت که من این را اجازه نمیدهم و حلال نمیدانم. گفت: پس تجربه کن به آنکه به مرغی بدهی که بیاشامد. گفت: حیوانی را عقوبت کردن جایز نیست. پس قدح را رد کرد و امر کرد بر زمین ریزند و به آن غلام فرمود که از نزد من دور شو و از خانهام بیرون برو ولی دستور داد که ماهیانه او را بدهند و قطع نکنند، و فرمود: یقین را به شک دفع نباید کرد و عقوبت کردن به قطع روزی کسی، از ناکسی است.
مؤلف گوید که صاحب بن عباد از وزرای آل بویه و ملجأ عوام و خواص و مرجع ملت و دولت و از خانواده شرف و عزت بوده، و همان کسی است که در ادبیت و فضل و کمال و علم عربیت اعجوبه دهر و یگانه عصر خویش بوده.
نقل شده که در وقتی که مینشست برای املاء؛ خلق بسیاری به واسطه استفاده از جنابش جمع میگشتند به طوری که شش نفر کلام او را به مردم میرساندند، و کتب لغتی که در نزد او بود در حال حمل و نقل محتاج به شصت شتر بود، و علویین و سادات و علما و فضلاء نزد او محلی منیع و مرتبتی رفیع داشتند و از علماء ترویج میکرد و ایشان را به تصنیف و تألیف تشویق مینمود، و به دستور او جناب حسن بن محمد قمی تاریخ قم را تألیف کرد، و شیخ اجل رئیس المحدثین جناب صدوق (رحمه الله علیه) به خاطر او کتاب عیون اخبار الرضا (ع) را تصنیف فرمود و ثعالبی به جهت او یتیمة الدهر را جمع کرده است. و کثرت احسان او بر فقها و علماء و سادات و شعرا معروف است؛ در هر سال پنج هزار اشرفی به بغداد برای فقهای آنجا میفرستاد، و در ماه رمضان بعد از عصر هر کسی بر او داخل میشد نمیگذاشت برود مرگ بعد از آنکه نزد او افطار کند لاجرم در هر شب از شبهای ماه رمضان منزلش از هزار نفر افطار کننده خالی نبود و عطا و صدقاتش در ماه رمضان به مقدار انفاق او در تمام سال به مردم بود و اشعار بسیار در مناقب امیرالمؤمنین سروده است وفاتش در 24 صفر سنه 385 به سفر در ری واقع شد، جنازهاش را به اصفهان حمل کردند و قبرش در اصفهان معروف و مزار است.