تربیت
Tarbiat.Org

منازل الآخرة (حکایات و روایات مرگ و عالم پس از مرگ)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

روایاتی درباره حسن خلق:

1- از انس بن مالک منقول است که گفت: وقتی در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودم بر تن شریف آن جناب بردی بود که حاشیه و کنار آن غلیظ و زبر بود، که ناگاه عربی بیابانی نزدیک آمد و ردای آن حضرت را گرفت و بشدت کشید به نحوی که حاشیه ردا در بن گردن آن جناب اثر کرد؛ پس گفت: ای محمد بر این دو شتر من از مالی که نزد تست، بارش کن زیرا که آن مال خدا است نه مال تو و نه مال پدر تو. حضرت در جواب او سکوت نمود، آنگاه فرمود: مال، مال خدا است و من بنده خدا هستم؛ پس فرمود: ای اعرابی آیا از تو قصاص کنم؟ گفت: نه. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: زیرا که شیوه و خلق تو آنست که بدی را به بدی مکافات نمی‏کنی. حضرت خندید و امر فرمود که بر یک شتر او جو بار کردند و بر شتر دیگرش خرما.
مؤلف گوید: که ذکر این روایت در این مقام به خاطر تبرک و تیمن است نه برای بیان حسن خلق حضرت رسول صلی الله علیه و آله یا ائمه هدی (علیهم السلام)، زیرا که شخصی را که حق تعالی در قرآن کریم به خلق عظیم یاد می‏فرماید و علمای فریقین در سیرت و خصال حمیده‏اش کتابها نوشته‏اند یک دهم آنچه را که در حضرت وجود داشته بیان نکرده‏اند.
و لقد اجاد من قال:
محمد سید الکونین و الثقلین - و الفریقین من عرب و من عجم‏
فاق النبیین فی خَلق و فی خُلق - و لم یدانوه فی علم و لا کرم‏
و کلهم من رسول الله ملتمس - غرفاً من البحر او رشفاً من الدیم‏
و هو الذی تم معناه و صورته - ثم اصطفاه حبیباً بارء النسم‏
منزه عن شریک فی محاسنه - فجوهر الحسن فیه غیر منقسم‏
فمبلغ العلم فیه انه بشر - و انه خیر خلق الله کلهم‏
2- از عصام بن المصطلق شامی نقل شده که گفت: وقتی داخل مدینه معظمه شدم حسین بن علی (ع) را دیدم که با روش نیکو و اخلاق پسندیده‏اش، مرا به شگفتی انداخت پس مرا واداشت که کینه درونی خود را که از پدرش داشتم ظاهر کنم پس نزدیک شدم و گفتم: توئی پسر ابوتراب؟ فرمود: بلی. فبالغت فی شتمه و شتم ابیه یعنی هر چه توانستم به آن حضرت و پدرش دشنام گفتم. فنظر الی نظرة عاطف رؤوف، پس نظری از روی عطوفت و مهربانی به من کرد و فرمود: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهین - الی قوله تعالی - ثم لا یقصرون(22) - و این آیات اشارت است به مکارم اخلاق که حق تعالی پیغمبرش را به آن آراست؛ از جمله آنکه به حداقل از اخلاق مردم اکتفا کند و متوقع زیادتر نباشد و بدی را به بدی مکافات ندهد. و از نادانان روی گرداند، و در مقام وسوسه شیطان به خدا پناه برد ثم قال خفض علیک استغفر الله لی و لک (یعنی) پس به من فرمود: بر خود کار را سبک بشمار و از خدا آمرزش خود و مرا بخواه؛ همانا اگر از ما طلب یاری کنی تو را یاری می‏کنیم و اگر طلب بخشش کنی تو را عطا می‏کنیم، و اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد کنیم عصام گفت من از جسارتهای خود پشیمان شدم. آن حضرت با فراست پشیمانی مرا متوجه شد و فرمود: لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین(23) - و این آیه شریفه حکایت کلام حضرت یوسف پیغمبر (ع) است به برادران خود که در مقام عفو از تقصیر آنها فرمود که عتاب و ملامتی بر شما نیست؛ خداوند شماها را بیامرزد و اوست ارحم الراحمین - پس آن جناب به من فرمود که تو از اهل شامی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: شنشنة اعرفها من اخزم - و این مثلی است که حضرت به آن تمثل جست - حاصل آنکه این دشنام و ناسزا گفتن به ما عادت و خوی اهل شام است که معاویه در میان آنها سنت قرار داده پس فرمود: حیانا الله و ایاک هر حاجتی که داری با گشاده رویی از ماه بخواه تا به تو بدهم. عصام گفت: این اخلاق شریفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها که از من سر زد چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم که به زمین فرو می‏رفتم لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالی که به مردم پناه می‏بردم به نحوی که آن جناب ملتفت من نشود و مرا نبیند، ولی بعد از آن مجلس هیچ کس مانند او و پدرش محبوب‏تر نزد من نبودند.
مؤلف گوید که صاحب کشاف در ذیل آیه شریفه لا تثریب علیکم الیوم که حضرت سیدالشهداء به آن تمثل جست روایتی از حسن خلق یوسف صدیق نقل کرده که ذکرش در اینجا مناسب است و آن روایت این است که برادران یوسف (ع) پس از آنکه یوسف را شناختند، برای آن جناب پیغام دادند که تو ما را صبح و شام در سر سفره خود، می‏خوانی ما از تو به خاطر آن بلاهائی که سر تو آوردیم خجالت می‏کشیم یوسف (ع) فرمود: چرا حیا می‏کنید و حال آنکه شما سبب عزت و شرف من هستید؟ زیرا که اگر چه من بر اهل مصر سلطنت دارم لکن ایشان به همان چشم اول به من نگاه می‏کنند و می‏گویند: سبحان من بلغ عبداً بیع بعشرین درهماً ما بلغ یعنی منزه است خداوندی که بنده‏ای را که بیست درهم خریده شده به این مرتبه رسانید من الآن به واسطه شما شرف پیدا کردم و در چشمها بزرگ شدم، زیرا که دانستند شما برادران من هستید و من بنده نبودم بلکه نواده ابراهیم خلیلم.
و نیز روایت شده که چون حضرت یعقوب و یوسف به هم رسیدند یعقوب پرسید: پسر جان برایم بگو که چه بر سرت آمد؟ گفت: بابا مپرس از من که برادرانم با من چه کردند بلکه بپرس که حق تعالی با من چه کرد.
3- شیخ مفید و دیگران روایت کرده‏اند که در مدینه طیبه مردی از اولاد خلیفه دوم بود که پیوسته حضرت امام موسی (ع) را اذیت می‏کرد و به آن جناب ناسزا می‏گفت و هر وقت که آن حضرت را می‏دید به امیرالمومنین دشنام می‏داد تا آنکه روزی بعضی از کسان آن حضرت عرض کردند که بگذار تا این فاجر را بکشیم، حضرت ایشان را نهی کرد و پرسید که آن مرد کجاست؟ عرض کردند در یکی از نواحی مدینه مشغول زراعت است. حضرت به قصد دیدار او از مدینه بیرون رفت. حضرت وقتی به مزرعه او رسید و همانطور که سوار بر الاغ خود بود به داخل مزرعه‏اش رفت. آن مرد صدا زد که زراعت ما را نمال؛ از آنجا نیا. حضرت همانطور که می‏رفت، ادامه داد تا به او رسید و نزد او نشست و با او به گشاده روئی و خنده سخن گفت، و از او سؤالی کرد که چه مقدار خرج زراعت کرده‏ای؟ گفت: صد اشرفی. فرمود: چه مقدار امید داری از آن بهره ببری؟ گفت: غیب نمی‏دانم. حضرت فرمود: من گفتم چه اندازه امید داری عایدت بشود؟ گفت: امیدوارم که دویست اشرفی عایدم شود. پس حضرت کیسه زری بیرون آوردند که در آن سیصد اشرفی بود، به او مرحمت کرد و فرمود: این را بگیر و زراعت نیز برایت باقی بماند و خداوند به تو به آن مقدار که امید داری بدهد. عمری برخاست و سر آن حضرت را بوسید و از آن جناب درخواست که از تقصیرات او بگذرد و او را عفو فرماید. حضرت تبسمی فرمود و برگشت و پس از این عمری را در مسجد دیدند نشسته چون نگاهش به آن حضرت افتاد گفت: الله اعلم حیث یجعل رسالته. اصحابش با وی گفتند که قصه تو چیست، تو پیش از این غیر این می‏گفتی؟ گفت: شنیدید آنچه گفتم باز بشنوید، پس شروع کرد به آن حضرت دعا کردن. اصحابش با او نزاع کردند او نیز با ایشان به نزاع برخاست، پس حضرت به کسان خود فرمود کدامیک بهتر بود آنچه شما اراده کرده بودید یا آنچه من اراده کردم؟ همانا من کار او را اصلاح کردم و با پول شر او را برگرداندم.