صفت بیست و هشتم، سخط و انکار و اعتراض است بر واردات الهیه و تقدیرات ربانیه، و شکی نیست که این صفت منافی مقتضای توحید و ایمان و موجب سخط پروردگار منان است و بنده عاجز ذلیل را که به اسرار قضاء و قدر جاهل و از موارد حکمتها و مصالح غافل است چه کار به اعتراض بر افعال خداوند حکیم خبیر. از بعض اخبار قدسیه نقل شده که: وای پس وای از برای کسی که گوید این امر چرا شد و فلان امر چگونه شد. و در خبر قدسی دیگر رسیده است که منم خدائی که بجز من خدائی نیست پس هر که صبر نکند بر بلای من و راضی نشود بر قضای من و شکر نکند از برای نعمای من پس خدائی بجوید سوای من. و روایت شده که حضرت موسی ابن عمران عرض کرد: پروردگارا چه کس در نزد تو محبوبتر است. فرمود: کسیکه هرگاه من محبوب او را از او بگیرم سر تسلیم نهد. پس عرض کرد سخط تو بر کدام کس است؟ فرمود: کسی که طلب خیر کند از من در امرش و چون حکمی کنم از برای او بحکم من راضی نباشد. بیت:
خداوند از آن بنده خشنود نیست - که راضی به قسم خداوند نیست
رضا
و ضد سخط رضا است، که مراد ترک اعتراض بر مقدرات الهیه است در باطن و ظاهر قولاً و فعلاً و صاحب این مرتبه پیوسته در بهجت و لذت و سرور و راحت است. چه تفاوتی نمیباشد نزد او میان فقر و غناء و عزت و ذلت و مرض و صحت و موت و حیات، و هیچیک از آنها در نظر او بر دیگری ترجیح ندارد زیرا که همه را از خداوند میداند و بواسطه محبت حق که بر دل او رسوخ کرده بر همه افعال او عاشق است، و آنچه از او میرسد بر طبع او موافق است و میگوید:
عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد - بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
ناخوش او خوش بود بر جان من - جان فدای یار دل رنجان من
نقل شده که شخصی از ارباب رضا سن او به هفتاد سال رسیده و در این مدت نگفت که کاش فلان چیز بودی و فلان نبودی. حافظ:
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل - قبول کرد بجان هر سخن که جانان گفت
و صبر و رضا سر همه طاعات است، از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: شگفت دارم از کار مرد مسلم که خدا هیچ امری از برای او مقدر نمیکند مگر آنکه خیر اوست اگر ملک مشرق و مغرب را به او عطا فرماید باز خیر اوست، و فرمود که از جمله چیزهائیکه حق تعالی بموسی ابن عمران وحی فرستاد این بود که ای موسی: من هیچ خلقی محبوبتر بسوی خودم از بنده خود نیافریدهام من او را به بلاها مبتلا میسازم بجهت آنکه خیر او در آنها است، و اگر نعمت دنیا را از او باز میگیرم خیر او را در آن میبینم و من به آنچه صلاح او است دانا هستم باید او بر بلای من صبر کند، و نعمتهای مرا شکر نماید. و بقضای من راضی شود تا من او را بنزد خود از زمره صدیقین بنویسم. بدانکه: رضا منافات ندارد با دعا چه ما از جانب شریعت مقدسه مأموریم بدعا و حقتعالی آنرا از ما خواسته و آنرا کلید سعادات و حاجات ساخته، و گفتن اینکه دعا منافی با رضا است از جهل است اگر خوردن غذا بجهت سد گرسنگی و آشامیدن آب برای رفع تشنگی، و مراجعه به طبیب و آشامیدن دواها بجهت رفع امراض با مرتبه رضا مخالفت داشته باشد دعا، هم مخالفت خواهد داشت. و همچنین امر بمعروف و نهی از منکر و کراهت از معاصی و بغض اهل معصیت با مقام رضا مخالف نیست چه آنچه در فضیلت رضا و شرف او وارد شده دخلی به امور تکلیفیه ندارد، بلکه رضا در اموری است که از دربار الهی نازل و به امر حقتعالی بر بندگان نازل میگردد. و بدانکه: مرتبه رضا از ثمرات محبت است، و طریقه تحصیل آن سعی در تحصیل محبت الهی است بدوام فکر و ذکر و سایر چیزهائیکه در مقام تحصیل محبت گذشت، و بعلاوه آنکه تدبر نماید که از نارضائی او چه میآید و کراهت و سخط او چه فایده میبخشد نه از برای خاطر او تغییر قضا و قدر داده میشود و نه بجهت تسلی قلب او تغییر اوضاع کارخانه هستی میشود و بر تشویش بر آینده و تدبیر کار بجز تضییع روزگار و بردن برکات وقت فائدهای مترتب نمیگردد، و باید طالب مرتبه رضا به آیات و اخباری که در رفعت مرتبه اهل بلا رسیده ملاحظه نماید، و احادیثی که در اجر و ثواب مصیبت وارد شده مطالعه و استماع نماید و بداند که هر رنجی را گنجی در عقب و هر محنتی را راحتی در پیش است. نظم:
لا منال ز شامی که صبح در پی اوست - که نیش و نوش بهم باشد و نشیب و فراز
پس به امید ثوابهای پروردگار چون مردان مرد، بیابان بلا را بقدم صبر بپیماید تا دشواریهای این راه بر او آسان نماید چون مریضی که متحمل حجامت و فصد و خوردن دواها میگردد.
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ - که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد