صفت نهم، غضب است و آن حالتی است نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی میشود از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی میشود که از آن حرکت حرارتی مفرط حاصل میشود. که از آن حرارت دود تیرهای برمیخیزد که دماغ و رگها را ممتلی(72) میسازد و نور عقل را میپوشاند و به این جهت در صاحب آن موعظه و پند سودی نمیبخشد؛ بلکه درشتی و شدت او را زیاد میکند پس اگر انتقام ممکن باشد خون غضب به حرکت آمده از باطن به ظاهر میل میکند و رنگ آن سرخ میشود و اگر نه خون به باطن میل میکند و رنگ زرد میشود و مردمان در قوه غضبیه بر سه قسمند بعضی در طرف افراط که در وقت غضب فکر و هوشی برای ایشان باقی نمیماند، و از اطاعت عقل و شرع بیرون میروند، و طایفهای در طرف تفریطند که مطلقاً قوه غضبیه ندارند حتی در جائیکه عقلاً و شرعاً غضب لازم است و گروهی بر جاده اعتدال مستقیمند، که غضب ایشان بموقع است و از حد عقل و شرع تجاوز نمیکنند و شکی نیست که حد اعتدال آن مطلوب و مرغوب است بلکه آن غضب نیست و شجاعت است چنانچه طرفین قبیح و مذمومند بلکه گاهیست که طرف تفریط بعد از افراط باشد زیرا که کسی که هیچ قوه غضبیه ندارد بیغیرت و خالی از حمیت است بلکه گفته شده است چنین کسی خر است، و اما غضب مفرط از مهلکات عظیمه است و بسا باشد برای امری جزئی خود را در مورد هلاکت ابدیه درآورد، چون قتل نفس یا قطع عضو نمودن و از این جهت است که گفتهاند: غضب جنونی است که دفعی عارض میگردد. و بسیار باشد که شدت غضب موجب مرگ مفاجات(73) شود و در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که غضب ایمان را فاسد میکند چنانچه سرکه عسل را فاسد میکند و در حدیث حضرت صادق (علیه السلام) است که غضب کلید هر بدی و شری است و غیر ذلک و علاوه بر اینها از برای غضب لوازم و آثار چند است که همه آنها مهلک و قبیح است چون دشنام دادن و اظهار بدی مسلمین کردن و شماتت ایشان نمودن و سر ایشان را فاش کردن و پرده ایشان را دریدن و سخریه و استهزاء بایشان کردن بلکه بسا باشد که حیوانات و جمادات را دشنام دهد و کاسه و کوزه خود را شکند و لباس خود را پاره کند و بر سر و صورت خود زند و غیر اینها از اموریکه از عقلاء البته صادر نمیگردد و از جمله لوازم غضب آن است که البته بعد از تسکین آن آدمی پشیمان و غمناک میگردد و باعث دشمنی دوستان و شماتت و شادی دشمنان و سخریه و استهزاء اراذل و اوباش و تألم دل و تغیر مزاج و بیماری تن میگردد، و عجب است از کسانیکه توهم میکنند که شدت غضب از مردانگی است با وجود اینکه افعالی که از غضبناک سر میزند افعال اطفال و دیوانگان است نه کردار عقلاء و مردان، و در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که: شجاع کسی است که در حال غضب خود را تواند نگاه داشت.(74)
بلی مرد آنکس است از روی تحقیق - که چون خشم آیدش باطل نگوید
و چون مفاسد غضب را دانستی پس بدانکه علاج آن موقوفست بر چند چیز اول سعی در ازاله اسباب آن که عمده آنها فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و استهزاء و حرص و دشمنی و حب جاه و مال و امثال اینها است، دوم ملاحظه اخباری که در مذمت غضب و مدح حلم و در ثواب نگاه داشتن خود از غضب وارد شده است، سوم حفظ کردن خود است از قول و فعلی که منشأ غضب میشود، چهارم اجتناب کردن از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه بر ایشان غالب است و از حلم خالی هستند پنجم یاد کردن غضب الهی و تسلط و قدرت او را بر خود چنانچه تو بر آن ضعیف غضب میکنی.
این حکم غرور و خشم تا چند - هست از تو بزرگتر خداوند
ششم آنکه متذکر شوی که باشد روزگار روزی این ضعیف را قوت دهد یا اینکه تو را ضعف دهد تا آنکه بر تو غلبه کند و مکافات انتقام خود کشد.
مزن بر سر ناتوان دست زور - که روزی به پایش در افتی چو مور
هفتم، آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر و در نظر اولو البصائر عزیز و محترم است به خلاف آدم غضبناک.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر - بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر
هشتم آنکه تصور کنی که در وقت غضب صورت تو چه نوع قبیح و متغیر و اعضای تو متحرک و مضطرب و کردارت از نظم طبیعی خارج میگردد، و از جمله معالجات غضب آن است که در وقت هیجان آدمی پناه گیرد به خدا از شر شیطان و اگر ایستاده باشد بنشیند و اگر نشسته باشد بخوابد، و وضو گرفتن و غسل به آب سرد کردن در تسکین آتش غضب مفیدند، و اگر غضب بر رحم(75) باشد دست بر بدن او گذارد تا غضب ساکن شود.
حلم
و ضد غضب، حلم است که عبارتست از اطمینان نفس به حیثیتی که قوه غضبیه بآسانی او را حرکت ندهد و مکاره(76) روزگار بزودی او را مضطرب نگرداند و کظم غیظ که عبارتست از فرو بردن خشم خود را در حالت غضب اگر چه حلم نیست لکن آن نیز ضدیت با غضب دارد و پس ایندو صفت شریفه ضد غضب و هر دو از اخلاق حسنهاند اما شرافت حلم پس معلوم است که غالب اخباری که در باب علم است حلم با او توأم است، و روایت شده که خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه این است که عمل او بسیار و حلم او بیحد شود.(77)
آوردهاند که نوشیروان از بوذر جمهر پرسید که حلم چیست؟ گفت: حلم نمک خوان اخلاق است که چون حروف او را برگردانند ملح(78) شود چنانکه هیچ طعامی بیملح مزه ندارد هیچ خلقی بیحلم جمال ننماید، نوشیروان گفت علامت حلم کدام است؟ گفت سه نشان دارد اول آنکه اگر ترشروئی و سخنگوئی با وی سخن تلخ در میان آورد در برابر آن جوابی شیرین بر زبان راند و اگر بفعل نیز او را برنجاند و به ازای آن احسان نماید.
با تو گویم که چیست غایت حلم - هر که زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن - هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا - همچو کان کریم زر بخشش
دوم آن است که در عین آنکه آتش خشم زبانه زند و صولت غضب و سطوت او به غایت رسد خاموش گردد و این دلیل اطمینان دل و تسکین روحست، سوم فرو خوردن خشم است از کسی که فی الواقع مستحق عقوبت بوده، و اما کظم غیظ اگر چه فضیلت آن به قدر حلم نمیباشد لکن هر گاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد میشود و صفت حلم از برای او هم میرسد، و در کتاب الهی و حدیث رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و سلم مدح این صفت بسیار وارد شده و مروی است که هیچ بندهای جرعه نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غضبی که از برای خدا فرو برد.
گفت عیسی را یکی هشیار سر - چیست در هستی ز جمله صعبتر
گفت ایجان صعبتر خشم خدا - که از او دوزخ همی لرزد چو ما
گفت زین خشم خدا چِبوَد امان - گفت کظم غیظ خویش اندر زمان
کظم غیظ است ای پسر خط امان - خشم حق یاد آور و درکش عنان