تربیت
Tarbiat.Org

مقامات العلیه (مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقی)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

9- غضب‏

صفت نهم، غضب است و آن حالتی است نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی می‏شود از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی می‏شود که از آن حرکت حرارتی مفرط حاصل می‏شود. که از آن حرارت دود تیره‏ای برمی‏خیزد که دماغ و رگها را ممتلی(72) می‏سازد و نور عقل را می‏پوشاند و به این جهت در صاحب آن موعظه و پند سودی نمی‏بخشد؛ بلکه درشتی و شدت او را زیاد می‏کند پس اگر انتقام ممکن باشد خون غضب به حرکت آمده از باطن به ظاهر میل می‏کند و رنگ آن سرخ می‏شود و اگر نه خون به باطن میل می‏کند و رنگ زرد می‏شود و مردمان در قوه غضبیه بر سه قسمند بعضی در طرف افراط که در وقت غضب فکر و هوشی برای ایشان باقی نمی‏ماند، و از اطاعت عقل و شرع بیرون می‏روند، و طایفه‏ای در طرف تفریطند که مطلقاً قوه غضبیه ندارند حتی در جائیکه عقلاً و شرعاً غضب لازم است و گروهی بر جاده اعتدال مستقیمند، که غضب ایشان بموقع است و از حد عقل و شرع تجاوز نمی‏کنند و شکی نیست که حد اعتدال آن مطلوب و مرغوب است بلکه آن غضب نیست و شجاعت است چنانچه طرفین قبیح و مذمومند بلکه گاهیست که طرف تفریط بعد از افراط باشد زیرا که کسی که هیچ قوه غضبیه ندارد بی‏غیرت و خالی از حمیت است بلکه گفته شده است چنین کسی خر است، و اما غضب مفرط از مهلکات عظیمه است و بسا باشد برای امری جزئی خود را در مورد هلاکت ابدیه درآورد، چون قتل نفس یا قطع عضو نمودن و از این جهت است که گفته‏اند: غضب جنونی است که دفعی عارض می‏گردد. و بسیار باشد که شدت غضب موجب مرگ مفاجات(73) شود و در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که غضب ایمان را فاسد می‏کند چنانچه سرکه عسل را فاسد می‏کند و در حدیث حضرت صادق (علیه السلام) است که غضب کلید هر بدی و شری است و غیر ذلک و علاوه بر اینها از برای غضب لوازم و آثار چند است که همه آنها مهلک و قبیح است چون دشنام دادن و اظهار بدی مسلمین کردن و شماتت ایشان نمودن و سر ایشان را فاش کردن و پرده ایشان را دریدن و سخریه و استهزاء بایشان کردن بلکه بسا باشد که حیوانات و جمادات را دشنام دهد و کاسه و کوزه خود را شکند و لباس خود را پاره کند و بر سر و صورت خود زند و غیر اینها از اموریکه از عقلاء البته صادر نمی‏گردد و از جمله لوازم غضب آن است که البته بعد از تسکین آن آدمی پشیمان و غمناک میگردد و باعث دشمنی دوستان و شماتت و شادی دشمنان و سخریه و استهزاء اراذل و اوباش و تألم دل و تغیر مزاج و بیماری تن می‏گردد، و عجب است از کسانیکه توهم میکنند که شدت غضب از مردانگی است با وجود اینکه افعالی که از غضبناک سر می‏زند افعال اطفال و دیوانگان است نه کردار عقلاء و مردان، و در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که: شجاع کسی است که در حال غضب خود را تواند نگاه داشت.(74)
بلی مرد آنکس است از روی تحقیق - که چون خشم آیدش باطل نگوید
و چون مفاسد غضب را دانستی پس بدانکه علاج آن موقوفست بر چند چیز اول سعی در ازاله اسباب آن که عمده آنها فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و استهزاء و حرص و دشمنی و حب جاه و مال و امثال اینها است، دوم ملاحظه اخباری که در مذمت غضب و مدح حلم و در ثواب نگاه داشتن خود از غضب وارد شده است، سوم حفظ کردن خود است از قول و فعلی که منشأ غضب می‏شود، چهارم اجتناب کردن از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه بر ایشان غالب است و از حلم خالی هستند پنجم یاد کردن غضب الهی و تسلط و قدرت او را بر خود چنانچه تو بر آن ضعیف غضب می‏کنی.
این حکم غرور و خشم تا چند - هست از تو بزرگتر خداوند
ششم آنکه متذکر شوی که باشد روزگار روزی این ضعیف را قوت دهد یا اینکه تو را ضعف دهد تا آنکه بر تو غلبه کند و مکافات انتقام خود کشد.
مزن بر سر ناتوان دست زور - که روزی به پایش در افتی چو مور
هفتم، آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر و در نظر اولو البصائر عزیز و محترم است به خلاف آدم غضبناک.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر - بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر
هشتم آنکه تصور کنی که در وقت غضب صورت تو چه نوع قبیح و متغیر و اعضای تو متحرک و مضطرب و کردارت از نظم طبیعی خارج می‏گردد، و از جمله معالجات غضب آن است که در وقت هیجان آدمی پناه گیرد به خدا از شر شیطان و اگر ایستاده باشد بنشیند و اگر نشسته باشد بخوابد، و وضو گرفتن و غسل به آب سرد کردن در تسکین آتش غضب مفیدند، و اگر غضب بر رحم(75) باشد دست بر بدن او گذارد تا غضب ساکن شود.
حلم
و ضد غضب، حلم است که عبارتست از اطمینان نفس به حیثیتی که قوه غضبیه بآسانی او را حرکت ندهد و مکاره(76) روزگار بزودی او را مضطرب نگرداند و کظم غیظ که عبارتست از فرو بردن خشم خود را در حالت غضب اگر چه حلم نیست لکن آن نیز ضدیت با غضب دارد و پس ایندو صفت شریفه ضد غضب و هر دو از اخلاق حسنه‏اند اما شرافت حلم پس معلوم است که غالب اخباری که در باب علم است حلم با او توأم است، و روایت شده که خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه این است که عمل او بسیار و حلم او بیحد شود.(77)
آورده‏اند که نوشیروان از بوذر جمهر پرسید که حلم چیست؟ گفت: حلم نمک خوان اخلاق است که چون حروف او را برگردانند ملح(78) شود چنانکه هیچ طعامی بی‏ملح مزه ندارد هیچ خلقی بیحلم جمال ننماید، نوشیروان گفت علامت حلم کدام است؟ گفت سه نشان دارد اول آنکه اگر ترشروئی و سخنگوئی با وی سخن تلخ در میان آورد در برابر آن جوابی شیرین بر زبان راند و اگر بفعل نیز او را برنجاند و به ازای آن احسان نماید.
با تو گویم که چیست غایت حلم - هر که زهرت دهد شکر بخشش‏
کم مباش از درخت سایه فکن - هر که سنگت زند ثمر بخشش‏
هر که بخراشدت جگر به جفا - همچو کان کریم زر بخشش‏
دوم آن است که در عین آنکه آتش خشم زبانه زند و صولت غضب و سطوت او به غایت رسد خاموش گردد و این دلیل اطمینان دل و تسکین روحست، سوم فرو خوردن خشم است از کسی که فی الواقع مستحق عقوبت بوده، و اما کظم غیظ اگر چه فضیلت آن به قدر حلم نمی‏باشد لکن هر گاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می‏شود و صفت حلم از برای او هم می‏رسد، و در کتاب الهی و حدیث رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و سلم مدح این صفت بسیار وارد شده و مروی است که هیچ بنده‏ای جرعه نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غضبی که از برای خدا فرو برد.
گفت عیسی را یکی هشیار سر - چیست در هستی ز جمله صعب‏تر
گفت ایجان صعبتر خشم خدا - که از او دوزخ همی لرزد چو ما
گفت زین خشم خدا چِبوَد امان - گفت کظم غیظ خویش اندر زمان‏
کظم غیظ است ای پسر خط امان - خشم حق یاد آور و درکش عنان‏