بدانکه روح در مملکت تن بمنزله سلطان است و از برای او اعضا و جوارح، لشکر و خدم بسیار است که هر یک را خدمتی مقرر و شغلی معین است، و از میان ایشان چهار قوه است که حکمران مملکت و سرداران لشکرند و سایر قوا زیردستان و فرمانبردارند. و این چهار قوه یکی عقل است که به منزله وزیر است از برای روح. دوم شهوت است که مانند عامل خراج است و طماع و دروغزن و همیشه مخالف با عقل است.
سوم، غضب است که مانند شحنه شهر تیز و بیباک و شریر است و پیوسته خواهد که پادشاه فریب او خورده به آنچه گوید عمل کند و فرمان را اطاعت ننماید چهارم وهم است که شغل او مکر و حیله و خیانت و تلبیس و فتنه است و میخواهد که سلطان مملکت بدن مطیع او باشد و بدان نیز که پیوسته مملکت بدن میدان محاربه ایشان است تا اینکه غلبه کلیه از برای یکی از این قوا حاصل شود و دیگران مقهور حکم او گردند و منشأ نزاع و سبب جدال قوه عاقله است که مانع سایر قوا میشود از آنکه آثار خود را به ظهور رسانند. اما آن سه قوه دیگر را با هم نزاعی نیست از آنجهت که هیچیک بخودی خود منکر فعل دیگری نیستند به اشاره عقل.