تربیت
Tarbiat.Org

مرواریدهای درخشان‏
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

روز هفدهم:

در سال 2 (دوم) ه.ق جنگ بدر اتفاق افتاد و مسلمانان سیصد و سیزده نفر بودند و مشرکین نهصد و بیست تن، و از مشرکین هفتاد نفر اسیر شدند و هفتاد نفر کشته شدند که در بین سران ایشان عتبه و شیبه و ولید و حنظله بن ابی سفیان و عاص بن سعید و زمقه الاسود و نوفل بود و بیشتر ایشان به شمشیر امیرالمؤمنین علیه‏السلام به درکات جهنم شتافتند.
نقل است چون جنگ بر طرف شد و فتح برای حضرت رسول خدا صلی الله علیه و اله واقع شد، حضرت فرمود: کیست که از ابوجهل خبری بیاورد؟ عبدالله بن مسعود گفت: یا رسول الله من حاضرم و برخاست و در میان کشته شدگان قریش فحص کرد ابوجهل را دید که مجروح بر روی خاک افتاد، عبدالله پا بر گردن او نهاد و بر سینه او نشست و موی چانه او را کشید و گفت: الحمدلله الذی اخزاک. ابوجهل گفت: ای چوپانک گوسفندان، به جای بلندی آمده‏ای بگو پیروزی با کیست؟ گفت: با خدا و رسول خدا است هم اکنون سرت را از تن جدا کنم، ابوجهل بعد از کلماتی گفت: سر من را از پائین گردن جدا کن تا بزرگ و مهیب به نظر آید در چشم محمد صلی الله علیه و اله و به او بگو که من همواره با تو دشمن بودم و امروز عداوتم سخت‏تر است. عبدالله (بن مسعود) گفت: من قسمتی از سرت را به گردن خواهم افزود تا از همه سرها حقیرتر و کوچکتر نماید پس شمشیر کشید تا کار او را تمام نماید شمشیرش را حدت نبود بناچار تیغ خود ابوجهل را برداشت و سرش را جدا نمود، و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله آورده و در خاک افکند. حضرت در او تأمل کرد و حمد خدای تعالی را بجا آورد،روی انه لما قتل قال النبی صلی الله علیه و اله ان هذا اعتی علی الله تعالی من فرعون ان فرعون لما ایقن بالهلاک وحد الله و ان هذا لما ایقن بالهلاک دعا بالات و العزی(50)و بدان که ابوجهل مبتلی به درد ابنه بود.